🍃🍃🍃•🦋•﷽•🦋•🍃🍃🍃
#دلربا
🦋پارت145🦋
گفت.
_اروم وحشی پام ترکید.
گفتم.
_بزار برم.
گفت.
_عمرا.
گفتم
_تو مریضی اخه الان منو اوردی اینجا چیکار کنی؟من به چه دردت میخورم؟
اومد جلوتر که چسپیدم به دیوار.
خیره به چشمام نگاه کرد.
نمیتونستم محو این چشما بشم
هرچقدرم شبیه برسام باشه برسام نیست.
گفت.
_به تو ربطی نداره.
دور شد سر خوردمو رو زمین نشستم
رفت سمت پله ها که گفتم.
_ربط داره این زندگی منه حق نداری خرابش کنی حق نداری تو اصلا احساس نداری
شک دارم قلب داشته باشی.
چرا با من اینکارو میکنی؟
مطمئن باش خودمو میکشم تا از دستت راحت شم.
برگشت ونگاهم کرد اشکام تمام صورتمو پوشونده بودن.
رفت و درم بست...
صدای هق هقم بلند شد.
برسام کجایی...
یعنی الان تو چه حالیه؟فهمیده چه بلایی سرم اومده؟حتما داره دنبالم میگرده...
تمام خاطراتم عین یه از فیلم جلوی چشمام گذشت.
اولین باری که تو جنگل برسامو دیدم
روش نوشابه ریختم.
اون شب وقتی نجاتم داد.
روی پل وقتی دید دارم خودکشی میکنم خیلی ترسیده بود هنوزم نمیدونم چرا اون شب کل داستان زندگیمو براش گفتم ولی حس خوبی بهش داشتم.
تمام خاطرات برام مرور شد.
باید یه جوری از این جا برم بیرون و تمومش کنم.
فقط کاش یه کاغذ و قلم داشتم تا یه چیزایی رو ...
نگاهم روی کیف و چادرم که یه گوشه افتاده بود خشک شد
تند تند رفتم سمتش.
کل کیفمو خالی کردم
جز کیف پول و دفترچه و خودکار و آیت الکرسی و گیره ی روسری چیز دیگه ایی توش نبود.
رفتم سمت تیزی لبه ی پله برای بریدن طناب بد نبود.
شروع کردم به بالا و پایین کردن دستام.
۵ دقیقه طول کشید تا باز شد.
رفتم سمت دفتر چه و خودکار شروع کردم به نوشتن یادداشت با این امید که به دست برسام برسه....
(برسام عزیزم سلام.
نمیدونم این یادداشت به دستت میرسه یا نه ولی میخوام بنویسم.اگه به دستت رسیده و الان داری میخونیش پس من دیگه زنده نیستم.)
بغضم گرفت بغضمو به سختی قورت دادم و جلوی ریزش اشکامو گرفتم چون خیلی وقت نداشتم.
(برسام جان من خیلی دوستت دارم معذرت میخوام که بهت نگفتم چقدر دوستت دارم
نمیدونم الان چه حالی داری اما بدون از اینکه باهات آشنا شدم واقعا خوشحالم .
ببخش که تو اولین دیدارمون روت نوشابه ریختم و باهات بد حرف زدم.
الان تموم اون لحظه ها جلوی چشمامه از اولین بار تا آخرین بار.)
نتونستم خودمو کنترل کنم و یه قطره اشک ریخت وسط نوشته هام.
(گفتن اخرین بار برام سخته اگه میدونستم اخرین باره بیشتر نگات میکردم.
دلم برات تنگ میشه ازم دلخور نشو ولی مجبورم به این زندگی خاتمه بدم.
میبینی دوباره برگشتم به همون شب روی پل برای خودم خوشحالم که اون شب تو نجاتم دادی و این مدت خیلی خوب زندگی کردم ولی برای تو ناراحتم کاش اون شب میمیردمو تو بهم علاقمند نمیشدی اینجوری وضع تا اینجا ادامه پیدا نمیکرد
اما انگار قسمت اینطور بوده و کاریش نمیشه کرد.نمیخوام گریه کنی پس خواهشا غصه ی منو نخور من تو این مدت که پیش تو بودم بهترین روزای عمرم بودن و ازت ممنونم
باید برم خداحافظ :)
دلم میخواست بلند بلند گریه کنم.
اما وقتش نبود اگه سام میفهمید خیلی بد میشد.
-----🦋-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋-----
✍نویسنده:
#بنتفاطمه