🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت2🦋 1سال قبل...🙂 داشتم وسایلمو میزاشتم تو کیفم که نازنین با جیغ صدام زد. _دلــــــــــــــــــــرباااا!!!!!!!!!!!!!!!؟ منم متقابلا داد زدم. _وایــــــــــی نازی چقدر داد میزنی دارم میام دیگه. تند تند زیپ کیفمو بستمو تو آینه نگاهی به خودم انداختم . چتری هامو مرتب کردم و رژمو چک کردم تا خوب باشه.. تندی از ویلا زدم بیرون همه تو ماشین پارمیدا نشسته بودن رفتم عقب و کنار مهسا نشستم هر سه تاشون کفری نگام کردن. منم ریلکس نیشمو تا ته باز کردمو گفتم. _میخواستین دیشب منو اذیت نکنید . پارمیدا سری تکون دادو موهای تازه رنگ شدشو انداخت پشت گوشش. نازی رو به پارمیدا حرصی گفت _پاری راه بیوفت دیگه دیر شد. پارمیدا چشمکی زدو راه افتاد. از ویلا خارج شدیم. مهسا کلافه گفت. _بابا ضبطو روشن کنید دلم پوسید. نازی به اکراه دست برد سمت ضبط و روشنش کرد صدای آهنگو تا ته زیاد کرد . مهسا و پارمیدا با صدای آهنگی جیغی از سر خوشحالی زدن و شروع کردم به قر دادن. منم کم نیاوردمو شروع کردم به دست زدن و کل کشیدن نازی که انگار جو ما روش تاثیر گذاشته بود دستاشو به حالت رقص تکون میداد. پارمیدا هچ همش بوق میزد انگار عروس اورده. کل راهو جیغ و داد کردیمو رقصیدیم. رسیدیم یه پارک جنگلی تفریحی. هر ۴ تامون عیم فنر پریدیم بیرون. تند تند وسایلو از صندوق عقب برداشتیمو و با کمی فاصله از ماشین زیر اندازو پهن کردیم و و سایلو گذاشتیم روش. هرکدومون یه گوشه ولو شدیم هوا خیلی خوبه مخصوصا الان که شمالیم. هیچی بهتر از یه مسافرته چند روز با دوستای صمیمی نمیشه اونم مجردی دور و اطرافمون ادمایی که عین ما چند نفری اومده بودن ونشسته بودن زیاد بود. نشستیم و تو لپ تاپ نازی یه فیلم باحال نگاه کردیم انقدر خندیده بودم که اشک از چشمام میومد. کم کم صدای شکمم در اومد گفتم _من گشنمه. مهسا حرفمو تایید کردو گفت. _اره بریم ناهار وسایلمو جمع کردیمو از قسمت جنگلی پارک زدیم بیرون. رفتیم قسمتی که رستوران و مرکز خرید و اینجور چیزا داشت رفتیم یه رستوران ناهارو سفارش دادیم. -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده: