🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت10🦋 گفتم _برو به درک دستمو از دستش کشیدم بیرون و رفتم سمت اون در که از پشت بغلم کرد و زورش زیاد بود. شروع کردم به بالا و پایین پریدن و جیغ کشیدن. گفت. _داری اعصابمو خورد میکنی میخوای با کمربند تنبیه ات کنم یا با چوب ؟ یه گاز کوچیک از لاله ی گوشم گرفت و بعدم همونجا رو بوسید لرزیدم. گفت. _شایدم با چاقو؟مثلا زبونتو ببرم تا دیگه جیغ نکشی یا پاهاتو قطع کنم دیگه فرار نکنی؟ اشکام همین جور پشت هم میریختن. دید حرکت نمیکنم همونجور که منو بغل ورده بود به سمت تخت حرکت کرد و گفت _انگار فهمیدی باید بچه ی خوبی باشی خوبه دلربای من! جوری اسممو میگفت که حالم از اسمم بهم خورد. تمام تنم میلرزید. نباید این اتفاق بیوفته شروع کردم به جیغ کشیدنو بالا و پایین پریدن شاید خسته بشه و ولم کنه. تو همین بین صدای بلند برخورد در با دیوار اومد و بعد صدای دادی که گفت. _چه خبره اینجا؟ جفتمون ساکت شدیم و اون برگشت سمت در و منو رها کرد منم نگاهم به در افتاد. دهنم اندازه غار باز موند. این چرا اونه؟ این اونه؟یه اون اینه؟ نگاهش به من افتاد که تعجب کرد ولی سریع نگاهشو از من گرفت و اونو نگاه کرد. چرا اینا دوتان؟ با دقت نگاهش کردم این تیپش بیشتر شبیه اونیه که تو جنگل بود. پس دوقلو ان؟ اها باهم همدستن.این گفت _تو واسه چی اومدی اینجا؟ اون یکی گفت. _مهم نیست من چرا اومدم مهم اینکه که تو داری اینجا چه غلطی میکنی؟ بعدم بدون نگاه کردن به من گفت. _شما اینجا چیکار میکنید؟ گفتم _خودتو نزن به اون راه یعنی نمیدونی؟ گفت. -نه من خبر ندارم . گفتم. _ببین من اشتباه کردم خوب ببخشید روت نوشابه ریختم برای جبران بیا توهم روی من نوشابه بریز فقط بزار برم . سری تکون دادو گفت.. _خانم من که باشما کاری ندارم.شما چه جوری اومدین اینجا؟ گفتم . _دیشب یه نفر منو دزدید چند ساعت پیشم اوردم اینجا و کلی پول گرفت رفت. سری تکون دادو گفت.. _سام بزار این دختر بره. این پوزخندی زدو گفت. _به تو ربطی نداره برو پی کارت. گفت. _مسخره بازی درنیار دختر مردمو ول کن بره این کاری که داری میکنی گناهه داری خودتو به دردسر میندازی گفت. _ برو پی کارت این مال منه خریدمش براش کلی پول دادم تو به گناه های من کار نداشته باش حاج اقا جفتشون عصبی بودن. خیلی شبیه هم هستن خیلییییی اصلا باورم نمیشه دونفر انقدر به هم شبیه باشن. این یکی که فهمیدم اسمش سامه گفت. _یا با زبون خوش میری یا بد میبینی. گفت. _نمیرم میخوای چیکار کنی؟ و بعد باهم بحثشون شد.. از فرصت استفاده کردمو یواش از اتاق زدم بیرون. شالمو که تو راهرو بود برداشتمو گذاشتم سرمو سریع رفتم بیرون. هوا تقریبا تاریک شده بود. از اون قصر رفتم بیرون که رسیدم به یه کوچه. چه کوچه ایی خلوت خلوت پر از خونه های لوکس. حالا کدوم وری برم؟ رفتم سمت چپ. تقریبا از اون خونه ی لعنتی دور شده بودم. بااین لباس و کفش دویدن واقعا سخته پس تند تند راه رفتم. رسیدم سر کوچه که چندتا پسر دیدم که جلوی یه ماشین گرون قیمت ایستاده بودن و دوتا سگ کوچولو و پشمالو همراهشون بود و داشتن میخندیدن چشمشون که به من افتاد به سمتم اومدن. یکیشون گفت. _واووو خوشگله اینجا چیکار میکنی؟ اهمیت ندادم که یکی دیگشون گفت _بیا بریم امشب اینجا پارتیه خیلی حال میده بیا من دوست دختر ندارم دوست دخترم شو. عقب رفتم که گفت. _بچه ها نزارین عروسک من در بره ممکنه گم بشه. واییییییی شروع کردم به دویدن باید برگردم سمت اون خونه. تمام راهو برگشتم نفس نفس میزدم. که یهو خوردم زمین. -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده: