نشان از بی نشان ها
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ و 2⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 43 حت
✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ و 3⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 44 برادران پیشمرگ مدخلهای ورودی، معابر مهم و جاده های فرعی را میشناختند و به جنگ شهری وارد بودند. تا زمانی که نیروهای اعزامی با شرایط جنگ در کردستان آشنا شوند کمکهای اساسی پیشمرگان کرد مایه مقاومت و پیروزی سپاه شده بود. آنها و خانواده هایشان در شهرها شناخته شده بودند و گاه خانواده هایشان مانند خانوادۀ کاکا قادر هدف کینه دموکراتها و کومله ها واقع میشدند. آنها شهدای زیادی داده بودند، به همین خاطر خانواده های آنها در کاخ جوانان ـ که سپاه آنجا مستقر بود ـ جداگانه و تحت امنیت زندگی میکردند. در مقابل، پیشمرگها هم دموکراتها و کومله ها را به خوبی میشناختند و اسامی، محل زندگی، امکانات و حتی اخبار و اطلاعاتی از تحرکات آنها برای ما می آوردند. حتی یک بار در یک روز ما توانستیم به کمک پیشمرگها صدو ده نفر از دموکراتها را دستگیر کنیم. این اتفاقات در سطح کوچکتر زیاد تکرار میشد. سپاه این زندانیها را از مهاباد به ارومیه میفرستاد و در برخی موارد دموکراتهایی که در خود مهاباد در بازجوییها اعتراف میکردند چندین نفر از نیروهای ما را کشته اند به حکم دادگاه همانجا اعدام میشدند. در میان پیشمرگها کاکا قادر و «خالد براقی» سرشناستر بودند. بیشتر اطلاعاتی که از دموکراتها به سپاه میرسید از طریق خالد براقی بود. او جوانی رشید و از رکنهای اطلاعات ستاد بود. به اعتراف دوست و دشمن بیشتر موفقیتهای سپاه در منطقه مدیون او بود. او چهره ای مهم و تعیین کننده بود که در سالهای 60ـ 1359 برای سر او پانصد هزار تومان جایزه گذاشته بودند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 45 شهادت دردناک او زمانی که من در پایگاه بانک سپه بودم، اتفاق افتاد. دموکراتها خالد را در میدان گوزنها با نارنجک تخم مرغی هدف گرفتند. قبلاً دیده بودم نارنجک تخم مرغی یک ماشین را با نیروهایش به آتش کشید و میدانستم در برخی موارد میتواند تانک را هم به آتش بکشد اما قدرت بدنی خالد به اندازهای بود که بعد از اصابت نارنجک تخم مرغی زنده مانده و تن نیمه جانش را به یکی از مغازه های کنار خیابان رسانده بود اما مغازه دار با سنگ ترازو سرش را له کرده بود. خالد همانجا به شهادت رسید. چند روز بعد بقالی که باعث شهادت او شده بود شناسایی، دستگیر و اعدام شد. در طول مدتی که در پایگاه بازرسی جاده مهاباد ـ میاندوآب بودیم به کاکا قادر بیشتر نزدیک شدم. او که همیشه لباس کردی میپوشید افرادی را که از شهر خارج یا به آن وارد میشدند میشناخت و حتی میدانست به کجا میروند. ما میدانستیم اغلب کسانی که از آنجا تردد میکنند با دموکراتها همکاری میکنند اما فقط کسانی را دستگیر میکردیم که وارد نبرد مسلحانه شده بودند. چند هفته از آغاز مأموریت ما در آن پست بازرسی می گذشت. ممنوعیت خروج برخی اجناس مثل بنزین و آذوقه باعث تضعیف و کمبود امکانات دموکراتها در آن محور شده بود. یک روز در ایست بازرسی ایستاده بودم که ماشینی به سرعت از سمت میاندوآب به پاسگاه رسید و گفت: «دموکراتها دارن به طرف شما میآن. فاصله شان زیاد نیست!» اتفاقاً آن روز عدهای از بچه ها برای مرخصی به شهر رفته بودند و در پاسگاه من بودم و کاکا قادر و سه چهار نفر دیگر. ما فقط یک تیربار داشتیم و حدس میزدم نبرد سختی خواهیم داشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @beneshanHa 🌹یازهرا🌹