#یاد_یاران 🔶 از معابدِ هند تا سربازی روح الله🔶 🔷امیرسینگِ هندو به ایران که می آید مسلمان میشود.نام محمد را برای خود انتخاب میکند.سال۵۷ با یک دختر رفسنجانی ازدواج می کند. 🔷یک شب امام خمینی(ره)را درخواب می بیند که خطاب به او می گوید: تو چطور مسلمانی هستی که درجبهه حضور پیدا نمی کنی؟فردای آن شب، برای اعزام به جبهه ثبت نام میکند و راهی جبهه میشود. 🔷در گردان های مختلف از جمله ۴۱۸و ۴۱۲حضور می یابد.شهید امینی ،پایدار و...را خوب می شناسد. آموزشهای نظامی و رزمی ،غواصی می بیند.پای راستش در عملیات بدر قطع شده و پای چپش راکه ترکش میخورد، بعدها بر اثرابتلا به دیابت قطع میکنند. 🔷یکبار بچه های لشکر محمد رسول الله او را قاطی اسرا میگیرند.هر چه میگوید من رزمنده ایرانی هستم، باور نمی کنند. به آنها میگوید: بیسیم بزنید و در مورد من سوال کنید. بالاخره با دیدن برگ ماموریت و کارت شناسایی که از لشکر ثارالله داشت، او را آزاد می کنند. 🔷خودش تعریف میکردکه: یک بار در عملیات خیبر، رفتم داخل یکی از سنگرهای عراقی. عراقی ها خوابیده بودند.بیدارشان کردم و به زبان انگلیسی به آن ها گفتم بیایند بیرون. آن ها را به اسارت گرفتم. 🔷 وقتی سردار سلیمانی به پاسگاه زید می آید ،بچه ها به او می گویند:این آقا هندی است. ابتدا باورنمیکند. میگوید: بیاریدش پیش من. وقتی خدمت حاج قاسم میرسد، یکدیگر را در بغل میگیرند و هم را میبوسند. ماجرای آمدن به جبهه اش را برای حاجی تعریف میکند.وقتی سردار می پرسد:در عملیاتها حضور پیدا می کنی؟ میگوید:بله،هر وقت شما بگویید روی چشم می آیم. ✅ @beneshaHa