حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 ی مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۷۵: 🔸... [در حرم مطهّر امام رضا ـ علیه السّلام. ـ ] شنيدم [که پدرم] می‌‏گفت: «يا امام هشتم؛ فرزند فاطمۀ زهرا ـ عليها السّلام. ـ ؛ نور ديده پيغمبر ـ صلّى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله. ـ ؛ جگرگوشۀ على ـ عليه ‏السّلام. ـ ! اينک دست زن و بچه‌‏ام را گرفته و با هزاران اميد و آرزو، به زيارت تو آورده‌‏ام تا تو را از نزديک زيارت كنيم و درد دلمان را در پيش تو با خدا در ميان بگذاريم.» 🔸ديدم مادرم كَنار پدرم ايستاده، سخت می‌‏گريست. ما هنوز داخل حرم نشده بوديم. پدرم رو به من كرد و گفت: «شيرخدا! هر كسى كه اوّلين بار به زيارت امام رضا ـ عليه ‏السّلام. ـ بيايد، هر چه از خدا بخواهد، خداوند به احترام امام رضا ـ عليه ‏السّلام. ـ به او مى‌‏دهد. پسرم! دعا كن؛ دعا كن براى خودت، براى مادرت، و همه را دعا كن. حتماً خدا قبول می‌كند.»؛ ولى من نمی‌‏دانستم چه دعايى بكنم و چه بگويم. 🔸يكمرتبه يادم افتاد كه پهلوان‌‏صفدر در خانه‌‏شان به پدرم گفت: «من هر چه دارم، از امام رضا ـ عليه‏ السّلام. ـ دارم.» در دلم گفتم حتماً پهلوان‌‏صفدر پهلوانی‌‏اش را هم از امام رضا ـ عليه‏ السّلام. ـ گرفته است؛ گفتم: «يا امام رضا! من هم می‌‏خواهم مثل پهلوان‌‏صفدر، پهلوان باشم. از تو می‌‏خواهم كه به من كمک كنى تا پهلوان باشم.» از امام رضا ـ عليه ‏السّلام. ـ خواستم كه از خدا بخواهد خدا مرا انسان خوبى بكند و در هر كارى مرا يارى نمايد. 🔸من همان‌‏ها را از خدا می‌خواستم، كه پدرم به من گفت: «شيرخدا! مریض‌‏ها را هم دعا كن. بابابزرگ‌‏هايت، باباحسن [و] باباعلى، نه‌نه‌‏فاطمه، عمومهدى، عموعلى، دايی‌‏كاظم، خاله‌‏سارا، همه را دعا كن؛ كه خداوند، دعاى تو را قبول می‌كند ان‌شاءاللّه.» من تا آن‌جايى كه توانستم، همه را دعا كردم؛ مخصوصاً حاج‌‏آخوندآقا و پهلوان‌‏صفدر را كه آن‌‏ها، هر دو، استادان من به حساب می‌‏آمدند؛ يكى استاد دين و درس و قرآنم و ديگرى استاد كشتى و پهلوانی‌‏ام. 🔸از حاج‌‏آخوندآقا شنيده بودم كه استاد، مثل پدر انسان است؛ بايد قدرش را بداند و برايش دعا كند و تا آخِر عمر بايد احترامش را نگه دارد. من هم آن‌ها را دعا كردم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۸۹ و ۹۰. 🔗 عضویّت کانال