استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۴۳: 🔸... ساعت ۱۰ [صبح سالروز ولادت حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام. ـ ] نزديک می‌‏شد. عمومهدى خبر آورد كه همه در مسجد حاضر شده‌‏اند و حاج‌‏آخوندآقا می‌‏فرمايد بياييد مسجد. پهلوان‌‏صفدر رو به من كرد [و] گفت: «شيرخدا! برو آماده باش. به مادرت هم بگو كه برايت دعا كند؛ دعاى مادر را خداوند قبول می‌‏فرمايد. زود بيا؛ دسته‌‏جمعى برويم مسجد [و] بعد از قِرائت قرآن و سخنرانى حاج‌‏آخوندآقا و پوزش‌‏طلبى كدخدا، برنامۀ كشتى را اجرا كنيم.» 🔸[با] مهمان‌‏ها بعد از خوردن چاى و كمى حلوا، با پيشنِهاد پهلوان به سوى مسجد جامع دِهِمان حرَكت كرديم. بزرگ‌‏ترها از جلو می‌‏رفتند. من و نادر پشت‌‏سر آن‌‏ها حرَكت می‌‏كرديم. 🔸وقتى به نزديكى مسجد رسيديم، انبوه جمعيّت را مشاهده كرديم كه از دهمان و دهات‌‏هاى اطراف، [در] آن‌‏جا جمع شده بودند. باباعلى به بعضى از آن‌‏ها گفت: «چرا پس مسجد نرفته‌ايد؟ اوّل، قرائت قرآن و سخنرانى حاج‌‏آخوندآقا و بعداً برنامۀ كشتى اجرا خواهد شد.» آن‌‏ها در جواب گفتند: «مگر در مسجد، جا براى سوزن‌‏انداختن هست؟! مسجد، پُرِ پُر است. حاج‌‏آخوندآقا هم [دارد] صحبت و سخنرانى می‌‏كند.» 🔸براى مهمان‌‏ها در نزديكى مِنبر حاج‌‏آخوندآقا، جا نگه داشته بودند. پهلوان‌‏صفدر به عنوان راهنماى مهمان‌‏ها، از جلو و مهمان‌‏ها و ما از پشت‌‏سر آن‌‏ها وارد مسجد شديم. 🔸من و نادر در كَنار هم نشستيم. همۀ چشم‌‏ها به سوى ما دو نفر غَلت می‌‏خورد و همه به ما نگاه می‌‏كردند تا اين كه حاج‌‏آخوندآقا ضمن صحبتش، [برای این] كه همه را جلب به سخنرانى خود بكند، فرمود: «همگى بر پيامبر و آل پيامبر صلوات بفرستيد.» همه، صلوات فرستادند. باباعلى گفت: «براى سلامتى مهمان‌‏ها هم صلوات بفرستيد.» و پهلوان‌‏صفدر با صداى طنين‌‏انداز خود گفت: «براى سلامتى دو پهلوانِ نامى ما، شيرخدا و نادرآقا، هم صلوات بفرستيد.» همه و همه، صلوات فرستادند و حاج‌‏آخوندآقا فرمود: «چند لحظه به حرف‌‏هاى من توجّه كنيد.» 🔸سخنانش را ادامه داده و دربارۀ صلح و بخشش و توبه و آمرزش صحبت می‌‏فرمود و آيات و رواياتى را در اين‌‏باره بيان می‌‏كرد تا [این که به] اين‌‏جا رسيد كه فرمود: «هر كس عذرخواهى ديگرى را بپذيرد و از بدى او كه درباره‌‏اش انجام داده، چشم بپوشد، خداوند هم گناهان او را می‌‏آمرزد و او را از آتش جهنّم نَجات می‌‏دهد. اينک من از همۀ شما، همشهريان و اهالى آبادی‌‏مان، بِنيس، می‌خواهم كه كارهاى گذشتۀ كدخدا را، هر چه كه كرده است، ناديده بگيريد و عذرخواهى او را بپذيريد. اميدوارم خداوند عالميان هم گناهان ما را ببخشد و بيامرزد. يک صلوات جَلى براى پيروزى و موفّقيّت همۀ اهل آبادی‌‏مان و سلامتى مهمان‌‏هاى گرامی‌‏مان كه از اطراف و اَكناف قدم‌‏رَنجه فرموده، تشريف آورده‌‏اند و بالخصوص براى سلامتى افتخار روستايمان و قهرمان واقعىِ ازجان‌‏گذشته‌‏مان كه چندين بار به خاطر ديگران خود را به خطر انداخته، شيرخدا، و دوستش، نادرآقا، صلوات بلندى بفرستيد.» مردم آنچنان صلوات فرستادند كه گويا در و ديوارهاى مسجد تكان می‌‏خورد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۸۰ ـ ۱۸۲. @benisiha_ir