حضرت استاد بنیسی و فرزندشان | Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۴۶: 🔸... [پس از برنده‌شدن من در کشتی با نادر] شنيدم كه باباعلى به همه می‌‏گفت: «بفرماييد منزل؛ ناهار، حاضر است.» 🔸بعد، اسكندر دست من و نادر را گرفت. رفتيم در خانۀ نَظَرقُلى، لباس‌‏هايمان را عِوض كرديم و هر سه‌‏تايمان براى خوردن ناهار به طرف خانۀ باباعلى راه افتاديم. 🔸به‌‏به! چه ناهارى! در حدود ۱۵۰ نفر، كم‌‏تر و بيش‌‏تر، در خانۀ باباعلى مشغول ‏خوردن ناهار بودند و حاج‌‏آخوندآقا بالادست اتاق نشسته بود. دايی‌‏كاظم، دايی‌‏محمّد، عمومهدى و چند نفر ديگر از جوانان خانواده‌‏مان، مشغول پذيرايى بودند و من هم خواستم به آن‌‏ها كمک كنم؛ ولى پهلوان‌‏صفدر جاى مناسبى را براى من و نادر خالى كرده و ما را در كَنار پنجره نشانيد. 🔸يكى از هم‏شهريان ما كه آن روز از شهر آبادان برگشته بود، گفت: «اى كاش يک دوربين عكّاسى در اين‌‏جا بود [تا] از شيرخدا عكس‌‏هايى می‌‏گرفتيم!» دوربين عكس‌‏بردارى، آن روز در كم‌‏تر جاها و خانه‌‏ها پيدا مى‏شد. ما كه نداشتيم؛ چون وضع مالى ما آنچنانى نبود كه هر گونه وسايل داشته باشيم. 🔸ناهار را با شادیِ هرچه‌بيش‌‏تر خورديم. ناهار آن روز، آبگوشت بود كه غِذاى محلّى به حساب می‌‏آمد. برنج در منطقۀ ما خيلى كم پيدا می‌‏شد. سالى يک يا چند بار، آن هم شب عيد يا روزهاى مخصوص، در خانه‌‏هاى روستايمان پلو درست می‌‏كردند. 🔸بعد از خوردن ناهار، حاج‌‏آخوندآقا دعاى آخِر سفره را خواند. همه، «آمين» گفتند و براى موفّقيّت من و نادر دعا كردند؛ دعا؛ دعا؛ دعا؛ كمک‌‏گرفتن از خدا. آغاز كار با نام و ياد خدا و پايان كار هم با نام و ياد خدا انجام شد. 🔸شنيدم كه حاج‌‏آخوندآقا براى پيروزى كارهاى آيندۀ من دعا كرد و در ضمن دعا فرمود: «اهالى بِنيس و حوْمه! بدانيد كه من با روحيّۀ شيرخدا كاملاً آشنايم. او تا به حال، افتخارات زيادى براى خود و آبادى ما كسب كرده، جانبازی‌‏ها و ازخودگذشتگی‌‏ها و كشتی‌‏هاى چندساله و قرآن‌‏خوانى و كارهاى ديگر او را بايد تاريخ در آينده بنويسد و بازگو كند. من در همين‌‏جا اعلام می‌‏كنم كه روح شيرخدا بالاتر از اين است كه وقت خود را در كشتی‌‏گرفتن و اين‌‏گونه كارها صرف نمايد. او الان خوب درس می‌‏خواند، خوب مطلب می‌‏نويسد و خداوند، طَبع شعر هم بر او عطا فرموده است. بعد از اين ديگر كشتى را كنار گذاشته و به دنبال علم و دانش خواهد رفت ان‌‏شاءالله.» همه گفتند: «ان‌‏شاءالله.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۸۵ ـ ۱۸۷. @benisiha_ir