🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۸: 🔸... در آن زمان، هر كسی که از روستای ما به تهران می‌‏رفت، پس از مدّتى با پول زياد برمی‌‏گشت و این جمله، دهان‌به‌‏دهان می‌‏چرخيد كه «در تهران، پول پارو می‌‏كنند.»؛ برای همین، همۀ جوانان روستایمان، حتّى آن‌‏هايى كه درس هم می‌‏خواندند، دوست داشتند كه به آن شهر بروند و پولدار شوند؛ در نتیجه، هر كسى به بهانه‌ای به تهران رفت و اين، باعث نیمه‌تعطیل‌شدن كشاورزى، دام‌دارى، درس‌‏خواندن و كارخانه‌‏هاى سفالی‌‏سازى در روستا شد. 🔸درست است که افراد از تهران، پول می‌‏آوردند يا می‌‏فرستادند و وضع مالى مردم، بد نبود، ولى روستای ما كه يک روستای توليدكننده بود، به‌تدريج به روستاى مصرف‌‏كننده تبديل شد. 🔸در پاييز آن سال، من هم با يكى از خویشانم، به تهران رفتم و چند روز در خانۀ آقاى «ارشادى» كه او هم از خویشاوندان ما بود، ماندم. 🔸انگار آب‌‏وهواى تهران، حالت مغناطيسى داشت و هر كسى را كه جذب می‌‏كرد، رها نمی‌‏ساخت. 🔸مدّتى در يک مغازه، مشغول كار شدم؛ به شرط این كه شب‌‏ها به كلاس بروم و درس بخوانم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۴ و ۲۳۵. @benisiha_ir