🔴
#زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به
#قلم_ایشان، قسمت ۱۸۲:
🔸... هر هفته يا هر دو هفته يک بار، به روستایمان میرفتم و پدر و مادرم را زیارت میکردم.
🔸حدود وسط سال فهمیدم که آنان تصميم گرفتهاند برایم زن بگيرند و گاهی در اینباره سخن میگفتند؛ ولی من هنوز برای ازدواج آمادگى نداشتم؛ چون هزارویک فکر داشتم.
از یک سو میخواستم که تحصيلم را ادامه دهم تا خودم را تقويت كرده، به حوزۀ علميّه بروم.
از سوی دیگر، شور و طبع سرودن داشتم.
از سوی سوم، دايیام میگفت: «تو در همين ماشينسازى كارَت را ادامه بده؛ چون من با مهندس آنجا صحبت كردهام كه اجرای نقشهها را به تو ياد دهد و تو، به صورت رسمی استخدام شَوی.»
از سوی چهارم، خویشاوند دیگری اصرار میكرد كه به تهران بروم و مغازۀ او را اداره کنم و مىگفت: «اگر اين كار را انجام دهی، میتوانی در مدّت ۳ ـ ۴ سال، برای خودت زندگی خوب و همهچیز، همچون: خانه و ماشين فراهم کنی.»
🔸منتظر بودم که تقدير چه خواهد کرد. كار بنده، تدبير است و كار خدا تقدير؛ «اَلعَبدُ يُدَبِّرُ، و اللّهُ يُقَدِّرُ». ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۹ و ۲۴۰.
@benisiha_ir