این داستان درمورد دو تا از آشناهامون توی شهرستانه.📜 این دو نفر از بچگی با هم بزرگ شدن و کلی باهم خوب بودن🫂 وقتی که بزرگتر شدن تصمیم گرفتن زمین خالی وسط خونشونو تبدیل به باغ کنن تا مردم بیان و استفاده کنن🌲🌳 هردو واقعا دوست داشتن که مردمو خوشحال کنن اما ایده های متفاوتی داشتن. یکی میگفت باید گل ها بیشتر باشن🌸 یکی میگفت باید میوه ی بیشتری بکاریم🍑🍊 این تعارض بین اون ها گاهی حتی به بحث و مشاجره هم میکشید😡 یکی از همین روزها بزرگ محله، آقا حکیم اومد تا بین اونا میانجی گری کنه.👨‍🦳 اول حرف هردوی اون هارو شنید و متوجه شد که هردو هدف یکسانی دارند اما زاویه ی دیدشون متفاوته.👀 خلاصه سرتونو درد نیارم؛ آقا حکیم پیشنهاد داد که نصف باغ گل و نصف دیگه ی باغ رو میوه بکارن.🌹🍒 با همکاری اون دو نفر این تعارض حل شد و یه خیری هم به مردم اون محله رسید.😎 @bentolhoda_81