📚
بیاید اول این داستان رو با هم بخونیم
💢داستان_کوتاه
احمد یه آدم
پرانرژی و
جدی بود که توی کار همیشه دنبال
نتیجه گرفتن بود. از اون آدمایی که هیچ چیزی رو
نصفهنیمه نمیذارن و دوست دارن همه چیز
تحت کنترل خودشون باشه.
اما خب، همین اخلاقش گاهی باعث میشد با همکاراش به مشکل بخوره. مخصوصاً با علی.
علی دقیقاً نقطه مقابل احمد بود؛
آروم، صلحجو و از اونایی که تا مجبور نشن،
نظرشون رو نمیگن!
احمد از این اخلاق علی حسابی کلافه میشد.
همیشه تو جلسات میگفت: «
علی! چرا حرف نمیزنی؟ چرا نظرت رو نمیگی؟» اما علی نهتنها حرفی نمیزد، بلکه بعدش هم کلاً از احمد فاصله میگرفت.
یه روز احمد تو یه کارگاه شخصیتشناسی شرکت کرد. اونجا بود که فهمید خودش یه
تیپ ۸ انیاگرامه؛ یعنی آدمایی که دوست دارن
مدیریت کنن و از تعارض نمیترسن. ولی فهمید که همین ویژگیش ممکنه برای بقیه سنگین باشه. تازه اونجا بود که فهمید علی یه
تیپ ۹ه؛ یعنی آدمایی که
آرامش براشون از هر چیزی مهمتره و از
تنش فراریان.
این اطلاعات برای احمد مثل یه
تلنگر بود. با خودش گفت: «خب، شاید من دارم اشتباه میکنم که به روش خودم به علی فشار میارم.» از اون به بعد تصمیم گرفت تو جلسات دیگه علی رو
تحت فشار نذاره. به جاش، بهش فرصت میداد بعد از جلسه فکر کنه و
ایدههاش رو به
آرومی بگه. تو مکالماتش هم سعی کرد لحنش
مهربونتر باشه و به علی حس
ارزش بده.
ادامه...
@bentolhoda_81