🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❣ داستان خواندنی 🌼🍃مرد تاجرى در شهر كوفه ورشكست شد و مقدار زيادى بدهكار گرديد، به طورى كه از ترس طلبكاران در خانه‌اش پنهان شد و از خانه بيرون نيامد تا اينكه شبى از خانه خارج گرديد و براى مناجات به مسجد رفت و مشغول نماز و راز و نياز به درگاه خداوند بی نياز شد و در دعاهايش از خداوند خواست كه فرجى بنمايد و قرض‌هایش را اداء فرمايد 🌼🍃در همان زمان بازرگان ثروتمندى در خانه‌اش خوابيده بود در خواب به او گفتند: اكنون مردى خداوند را می‌خواند و اداى دين خود را می‌طلبد برخيز و قرض او را ادا كن بازرگان ثروتمند بيدار شد وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دوباره خوابيد 🌼🍃باز در خواب همان ندا را شنيد تا اينكه در مرتبه سوم برخاست و هزار دینار با خود برداشت و سوار شتر شد و به طرف آن مسجد رفت ناگاه داخل مسجد صداى گريه و زارى شنيد، نزد تاجر ورشكسته رفت و گفت: اى بنده خدا دعايت مستجاب شد 🌼🍃هزار دينار پول را به او داد و گفت: با اين پول قرض‌هایت را بپرداز و مخارج زن و بچه‌هایت را تأمين كن و هرگاه اين پول تمام شد و باز محتاج شدى اسم من فلان و خانه‌ام در فلان محله است به من مراجعه كن تا دوباره به تو پول بدهم 🌼🍃تاجر ورشكسته گفت: اين پول را از تو می‌پذیریم زيرا می‌دانم بخشش پروردگارم است ولى اگر دوباره محتاج شدم نزد تو نمی‌آيم بازرگان پرسيد: پس به چه كسى مراجعه می‌كنى؟ تاجر ورشكسته گفت: به همان كسى كه امشب از او خواستم و او تو را فرستاد تا كارم را درست كنى 🌼🍃باز هم اگر محتاج شوم از او کمک می‌خواهم كه بخشنده ترين بخشندگان است و هيچگاه بندگان خود را از ياد نمی‌برد اگر محتاج شوم باز هم از خدايم كه به من نزدیک است و دعايم را مستجاب می‌كند، می‌خواهم كه تو و امثال تو را بفرستد و كارم را اصلاح کند. 🌼🌿🌼🌿🌼 داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah