🕋دمی با مربی قرآن🕋 باید هر روز می آمد چشم های دلربای پیامبر را می دید و می رفت سراغ کار و زندگی اش، وگرنه روزش روز نمی شد. ولی همیشه یک غصه ی بزرگ توی دلش بود ... بالأخره  یک روز آمد پیش پیامبر، دلش را به دریا زد و گفت: آقا می دانم مقام شما خیلی بالاست. شما کجا و ما کجا؟ میدانم که آن دنیا، دیگر نمی توانم شما را ببینم. معلوم است که مرا پیش شما با آن رتبه و درجه راه نمی دهند. پس بدون شما، زندگی آخرت را چکنم؟ 🔹نمی دانم این حرف، با دلِ پیامبر خوبیها چه کرد که حرفی زد که خبر از دل عاشق خودش می داد...گفت: جوان! کمکم می کنی؟ با این حرف معلوم شد که پیامبر ، خودش به همنشینی با آن جوان در بهشت مشتاق تر بوده، خودش از فکر فراق دوستانش در بهشت بیشتر می سوزد... دارد از جوان کمک می خواهد ... جوان گفت: چه جوری کمکتان کنم آقا؟ حضرت فرمود: با استغفار زیاد ...با سجده های طولانی ... . 🔹ای پدر مهربان ما، خودت فرمودی: « أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة»،،، ما خطاکاران را دعایی کن پدرجان: «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»(یوسف ۹۷). 🖤روز رحلت مهربانترین پدر🖤