🌸 چند روزی ، 🌸 مهمون یکی از برادران عراقی بودم 🌸 با اینکه دست و پا شکسته ، 👈🏻 عربی بلد بودم 🌸 ولی باز هم دوست داشتم 👈🏻 باهاش حرف بزنم 🌸 ابوحبیب ، 👈🏻 مرد مومن و با اخلاقی بود 🌸 همیشه توی ماشینش ، 👈🏻 قرآن یا مولودی ، پخش می کرد 🌸 از کمک کردن به همسایه ها و دوستان و فامیلش ، 👈🏻 دریغ نمی کرد 🌸 پنج شنبه ها ، توی اتاق پذیراییش ، 👈🏻 سفره غذا برای فقرا ، پهن می کرد 🌸 حدودا ۱۲ تا بچه داشت و ۱۹ تا نوه 🌸 خونشون شلوغ بود 👈🏻 ولی مردمش خیلی شاد و خرم بودن 🌸 چیزی که تعجب منو بیشتر کرد ، 👈🏻 نوع خریدن و بازار رفتن اونا بود 🌹 اولا ، خرید و بازار رفتن ، 👈🏻 وظیفه آقایون بود 🌹 دوما ، فقط به اندازه همون روز 👈🏻 خرید می کردن نه بیشتر 🌸 یه روز بهش گفتم : 🌹 ابو حبیب ، 🌹 شما چرا برای یک هفته 👈🏻 یا یک ماه ، خرید نمی کنید 🌸 گفت : 🌹 اولا خدای امروز ، 👈🏻 خدای فردا هم هست 🌹 من نیازی ندارم تا کالای بیشتر بخرم یا انبار کنم 👈🏻 خدا خودش روزی رسونه 🌹 دوما ، اگر هر کدوم از ماها ، 🌹 به اندازه یک ماه خرید و انبار کنیم ، 👈🏻 بازار خالی میشه 👈🏻 و جنس گرونتر میشه ، 🌹 و چیزی که گرونتر بشه ، 👈🏻 دیگه ارزون نمیشه 🌹 به خاطر همین ، 👈🏻 به اندازه خرید می کنم 👈🏻 نه بیشتر 🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳 🆔 @besooyezohur