🌷باسم رب الحسین🌷 🌪باد در میان نخلستان وزید و با صدای پرندگان آسمان هم آوا شد. ☄ندا در داد؛ نیا! نیا! نیا! 🌴صدا در پهن دشت وسیع و گستردۀ زمین طنین انداز بود، که اسب قافله سالار از حرکت باز ایستاد. 🍂دست بر زمین کوبید. ⚡️حُر ریاحی بتاخت و خود را به قافله سالار رساند. 🔹گفت؛ یا بن رسول الله، نامۀ امیر عبیدالله هم اکنون به دستم رسید، فرمان داده ترا از حرکت باز دارم،تا تعیین تکلیف کند. 🔸در سکوت قافله سالار، بُریر بن خُضیر نزدیک شد. 🔹گفت؛ امر امیرت را به تأخیر بیانداز تا از این بیابان خارج شویم. 🔸حُر ریاحی گفت؛ اجازه ندارم. 🔹قافله سالار گفت؛ بسیار خب، به سمت شفیه برویم، آنجا توقف کنیم. 🔸گفت؛ امکان ندارد. 🔹قافله سالار لحظاتی در سکوت نگاه اش را در اطراف بیابان چرخاند. 🔸گفت؛ نام این سرزمین چیست؟ 🔹 بُریر جواب داد؛ طَف! سرزمین طَف است. 🔸قافله سالار گفت؛ نام دیگری ندارد؟ 🔹بُریر قدری تامل کرد. 🔸گفت؛ کربلا ! 🔹 قافله سالار گفت؛ خدایا به تو پناه می برم از غمها و بلاها! 🍂 و سپس از اسب به زیر آمد. 🌿 زمین آغوش گشود و بر پای او بوسه زد. 🌴 و کربلا، از پس هزاران سال انتظار، پُر غرور بر خود نازید و به اقصاء نقاط عالم بالید، ☀️و تمام سنگریزه ها و دانه های شن، سر فرود آوردند و شیفته و شیدا از عمق زمین فریاد زدند؛ 💚این قدوم حسین است که ما را نوازش می کند. ✨ قافله سالار، مُشتی خاک، از زمین بر گرفت و بویید. 🔹گفت؛ به خدا سوگند این همان زمینی است که جدم رسول الله وعده کرده بود. 🔸همانجا که در بازگشت از صفین پدرم گفت، حسین، اینجا سرزمین توست، در کنار فرات شکیبا باش.   🔹یاران، محل فرود و خوابگاه اشتران ما اینجاست. 🔸خیمه ها را برپا کنید. 🔹خون ما را در این دیار میریزند و حریم ما را در این سرزمین میشکنند. 🌪باد طنین صدایش را تا همیشۀ تاریخ با خود بُرد، ⌛️و زمان ها را به هم آمیخت تا دیوارهای بلند ظلم و ستم، کبر و غرور، و جهل و تعصب و طغیانگری فرو ریزد و انسان را نه به سکوت، که به فریاد، و نشستگان را به قیام، و تماشاگران را به حرکت خواند. 💚قافله سالار نگاهی به یاران کرد. ✨گفت؛ هر که بر تیزی شمشیرها و زخم نیزه ها بردبار است، با ما بماند، و الّا باز گردد. 🔹لحظه ای ساکت ماند و سپس ادامه داد. 🔸گفت؛ محبّین و پیروان ما، گویی که با ما در این سرزمین فرود آمده اند. 🌴اینجا زمین کربلاست! 📚قافله سالار ✍به روایت مجتبی فراورده 🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴🍂 🆔 @besooyezohur