-بسم الله الرحمن الرحیم-
📚|
#نای_سوخته
🍄|
#قسمت_دوم
-سلام آقا سعید!بفرمائید😊
-سلام اقا میرزایی! صبح بخیر، میخواین من آخر سر امتحان بدم؟😅😊
لرزش ته صدای سعید لبخند موزیانه ای را روی لب های آقای میرزایی می نشاند😏
-برو جوون، برو جناب سرهنگ رو معطل نکن.😄
با همه احترامی که برای آقای میرزایی قائل است، اما دلش می خواهد یک بد و بیراهی بگوید😕
یا حداقل یک چشم غره ای😒 چیزی.. بلکه دلش خنک شود😞
-عیبی نداره! بالا خره که چی ؟یا رُومیِ رُوم یا زنگیِ زنگ. مرگ یه بار شیون یه بار😪
همینطور که تند و تند حرف می زند و سعی می کند خودش را متقاعد کند در ماشین🚘 را باز می کند و می نشیند.
غر غر کردن هایش که تمام می شود، فرصت می کند تا در سکوت ماشین صدای نفس های آهسته سرهنگ را بشنود👮
زیر چشمی صندلی بغل را نگاه می کند👀
انقدر هُل می شود که بی اختیار ماشین را روشن می کند 🚘
زنگ صدای سرهنگ دلش را می لرزاند😰😰
-بزن دنده یک😊
#ادامه_دارد...
#شهیدعلےخلیلی