-بسم الله الرحمن الرحیم- 📚| 🍄| -سلام آقا سعید!بفرمائید😊 -سلام اقا میرزایی! صبح بخیر، میخواین من آخر سر امتحان بدم؟😅😊 لرزش ته صدای سعید لبخند موزیانه ای را روی لب های آقای میرزایی می نشاند😏 -برو جوون، برو جناب سرهنگ رو معطل نکن.😄 با همه احترامی که برای آقای میرزایی قائل است، اما دلش می خواهد یک بد و بیراهی بگوید😕 یا حداقل یک چشم غره ای😒 چیزی.. بلکه دلش خنک شود😞 -عیبی نداره! بالا خره که چی ؟یا رُومیِ رُوم یا زنگیِ زنگ. مرگ یه بار شیون یه بار😪 همینطور که تند و تند حرف می زند و سعی می کند خودش را متقاعد کند در ماشین🚘 را باز می کند و می نشیند. غر غر کردن هایش که تمام می شود، فرصت می کند تا در سکوت ماشین صدای نفس های آهسته سرهنگ را بشنود👮 زیر چشمی صندلی بغل را نگاه می کند👀 انقدر هُل می شود که بی اختیار ماشین را روشن می کند 🚘 زنگ صدای سرهنگ دلش را می لرزاند😰😰 -بزن دنده یک😊 ...