💕روزی مجنونی از سجاده شخصی عبور می کرد .... مرد نماز را شکست و گفت : مردک ! در حال راز و نیاز با خدا بودم؛ تو چگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم  و تو عاشق خدایی و مرا دیدی ؟؟؟!!!