روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد، مرد نماز را شکست و گفت؛ مردک، در حال راز و نیاز با خدا بودم، برای چه این رشته را بریدی ؟! مجنون لبخندی زد و گفت؛ عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم تو عاشق خدایت بودی، چطور مرا دیدی...؟ @bi3imchi