هدایت شده از امیرحسین
امیرحسین میرخالقداد _ دلنوشته ای به گل نرگس چند صباحی بود که میخواستم برایت نامه ای بنویسم‌،اما نمی شد و حالا دست به قلم برده ام تا حرف هایم را به تو بگویم ای مونس شب های تارم، ای مولای من! با خود گفته بودم نامه ام را کنار مزار مادرت خواهم گذاشت تا زودتر از همه نامه مرا بخوانی اما به یاد آوردم هرگز جایی برای نامه ام پیدا نخواهم کرد، امروز تصمیم دارم با قلم صبر بر کاغذ اعتقاد حرف هایم را بنگارم و آن را درون پاکت خواهش بگذارم، بر رویش تمبر ایمان بزنم و آن را درون صندوق اخلاص بیندازم تا پستچی انتظار آن را به دست تو برساند. ای خورشید آفرینش! سال هاست که سرود آمدنت را در ترنم باران و فریاد آبشاران و نمای چشمه ساران می شنویم و به امید دیدنت یاس را بر کوه ها سر می بریم. سالهاست که از شهر ویران افکارمان بر قله های رهایی گام می نهیم تا لحظه ای نسیم بهاریت را احساس کنیم‌. ای اجابت کننده هر دعا! پنجره قلب منتظران را به آسمان بی کرانت گشوده است تا با یک اشارت تو، غبار اندوه غیبت از دل ها بر خیزد و چشم ها به تماشای باران ظهور بنشیند و اکنون ای پیام همه رنگ های روشن،از گل زیبای باغ عدالت که ما به تمام وجودمان در انتظار دیدارت هستیم، ای سکوت و وقار زیبای شب ها! ای درخشش ماه و ستاره ها که خود وعده داده ای می آیی، بیا و عهدی را که با ما بستی به جا آور، ما هنوز سر همان کوچه سبز که به انتظار ختم می شود ایستاده ایم و بی قرار تر از همیشه ندای انتظار سر داده ایم. خدایا، شب یلدای هجران را به یمن ظهور ماه کاملش کوتاه کن و به ما توفیق ده تا طلوع جمالش را از نزدیک ببینیم .