(رؤيت نور شهادت در چهره شاگرد شهيد عزيزي) پاي ثابت مكتب آيت‌الله ‌حق‌شناس بود. در يكي از جلسات كه با دوستانش در محضر استاد حضور پيدا كرده بود، آيت‌الله ‌حق‌شناس به ايشان يك دستمال اشك داده بود. مهدي هم آن دستمال را همراه داشت تا هر موقع براي اهل‌بيت(ع) گريه كرد اشك‌هايش را با آن پاك‌كند. مادر مي‌گويد مهدي دستمال اشك را نگه داشته بود تا در كفنش بگذارند نحوه شهادتم به روایت از پدربزرگوارم: يكي از همرزمان پسرم آقا مهدی اين‌گونه بازگو مي‌كند: «‌‌يك گروه 5 نفره بودند در شهر حلب. 3 تا سوري و 2 تا ايراني؛ مهدي و ميثم. بعد از سحر راهي مي‌شوند. موقع اذان، مهدي مي‌خواهد نماز بخواند اما چون در تيررس دشمن قرار داشته نمازش را نشسته مي‌خواند. ميثم هم تيمم كرده و اقامه نماز مي‌كند.» «همرزمش مي‌گفت پس از نماز از هر طرف تير‌اندازي مي‌شد. مهدي در جلو و بقيه پشت سرش وارد خانه‌اي مي‌شوند. مهدي بالاي بام خانه مي از هر طرف به سوي خانه آتش مي‌باريد و رزمنده‌ها وارد اتاقي مي‌شوند اما مهدي نمي‌آيد. در حين تيراندازي گلوله‌اي به پايش اصابت مي‌كند. با اين حال به خودش مسلط مي‌شود و موقعيت را با بي‌سيم اعلام كرده و با دست ديگر شليك مي‌كند. خون زيادي از پايش مي‌رود. ميثم داد مي‌زند مهدي بيا. تير دوم هم به پايش اصابت مي‌كند و او بي‌اعتنا با بي‌سيم حرف مي‌زند تا موقعيت را به ديگر همرزمان اطلاع دهد. در اين حين تكفيري‌ها نارنجكي به داخل ساختمان مي‌اندازند و ميثم ديگر چيزي متوجه نمي‌شود.» اين همرزم به من گفته بود وقتي چشم باز كردم نيروهاي خودي براي كمك رسيده بودند. اما مهدي شهيد شده بود.