نیمه های شب بود هنوز در بستر خواب بودم انگار کسی آرام آرام تکانم میداد از خواب به پاخواستم و آماده مناجات با معبود خود شدم....!! ۱.گفتم:خدایاچگونه آغاز کنم.؟؟ گفت: با نام من. ۲.گفتم:درد دل با که بگویم؟؟ گفت: مگر داری کسی را به غیر من؟؟ ۳.گفتم:چه بگویم؟ گفت:ذکر من. تسبیح من. ۴.گفتم:راه نجاتی نشانم بده. گفت: همیشه چشم امیدت باشد به من ۵.گفتم:هیچ کس کنارم نمانده. گفت:به جزء من. ۶.گفتم:خدایا. سر تا پا غرق گناهم. گفت: پس توبه مال تو...!! عفو و بخشش مال من ۷.گفتم:خدایا. میرسم به هدفم یا نه؟؟ گفت:به خواست. وبه یاری من. ۸.گفتم: ازهمه خسته و دلگیرم. گفت: میدانم. اما گذشت کن به خاطر من ۹.گفتم:چگونه دلم آرام گیرد.؟ گفت:با یاد من. ۱۰.گفتم:خدایا رزق و روزی میخواهم فراوان. گفت:قبول. اما حرکت از تو برکت از من. ۱۱.گفتم:بااین همه مشکلات چه کنم.؟؟ گفت: فقط توکل کن به من. ۱۲.گفتم: خدایا از همه گریزانم. گفت: بشتاب به سمت و سوی من ۱۳.گفتم:خدایا تنهای تنهایم. گفت:تنهاتر از من.؟ ۱۴.گفتم:خدایا چقدر دست نیاز دارم. گفت: تو دعا کن. استجابت آن با من ۱۵.گفتم: خدایا دشمن دارم خیلی زیاد. گفت: نترس. آنان همه باشند به پای من. ۱۶.گفتم:خدایا. از دنیا بگو. گفت:وسیله رسیدن مخلوق به خالق یعنی من. ۱۷.گفتم:چگونه از دنیا دل بکنم؟؟ گفت:به شوق دیدار من. ۱۸.گفتم:رضایتت راچگونه به دست آورم؟؟ گفت:با عمل صالح. اگر باشد برای رضای من ۱۹.گفتم:خدایا. کجاها به دنبالت بگردم؟؟ گفت:در درون قلب شکسته بندگان مومن من. ۲۰.گفتم: این همه محبتت را چگونه جبران کنم؟ گفت: برو و بگیر دست بندگان نیازمند من. ۲۱.گفتم:خدایا. خیلی دوستت دارم. لبخندی زد و گفت:حتی بیشتر ازمن.؟؟ ۲۲.گفتم:خدایا. سوال آخر. حال چرا اینقدر میگویی من. من.؟ تبسمی کرد وگفت:بنده ی من. چون من از تو هستم. تو از من. ‌‌*اللهم عجل لولیک الفرج*