بیداری ملت
❣
خاطرات خردسالترین آزاده ایرانی که سرهنگ عراقی را از پای انداخت
👇
..خبرنگارها چنان ذوق زده شده بودند که با شوق و حیرت فراوان میخواستند دوباره حرف هایم را برایشان تکرار کنم تا به اطمینان کامل برسند. ادامه دادم: اگر همین الان یک اسلحه به دستم بدهند حاضرم بروم و با اسرائیل بجنگم. سرگرد محمودی به تقلا افتاده بود خبرنگارها را از من جدا کند. به عربی با غرولند و عصبانیت با آنها حرف می زد. حتی خبرنگارها را مسخره میکرد و میخندید که این طور اشک می ریزند و مرا در آغوش میکشند. خبرنگارهای سودانی وقتی از اردوگاه خارج میشدند، چندبار برگشتند و لبخندزنان برایم دست تکان دادند..
برای ادامه
● ○ اینجا را لمس کنید ○●
👆🏻👆🏽👆🏾
🍂