▪️«اظهار محبّت به حضرت امام هادی علیه السلام و هدایت» نقل نموده اند: مردی اصفهانی به نام عبدالرحمن و از شیعیان و محبّان آن حضرت بود. روزی جمعی از اهل اصفهان گفتند ما سبب تشیع تو را نمی دانیم؟ گفت: وقتی جمعی به تظلّم به درگاه متوکل می رفتند همراه بودم، روزی بر درِ خانه متوکل بودم که امر به احضار علی بن محمد الرضا علیه السلام نمود. من از کسی پرسیدم که این شخص کیست؟ گفت: سیدی است علوی، که رافضیان امامش می دانند و حضار همه گفتند خلیفه آن حضرت را به جهت کشتن طلبیده و من صبر نمودم تا او را ببینم دیدم که بر اسب سواره می آید و مردم صف کشیده بودند و کوچه داده و در چپ و راست ایستاده و مرا نگاه به آن حضرت بود و او چشم از یال اسب بر نمی داشت و نگاه به هیچ طرف نمی کرد. ▪️▫️▪️ به مجرد دیدن او محبّتی از او در دل من افتاد و در دل خود می گفتم: خدایا! شرّ متوکل را از او دفع کن و هر چند نزدیکتر می شد، محبّتش در دل من زیاده می شد و در باطن به خدا می نالیدم، چون روبروی من رسید رو به من کرده و فرمود: [استجاب الله دعاک و طول عمرک و کثر مالک و ولدک] یعنی حق تعالی دعای تو را اجابت کرد، عمرت دراز باد و مال و فرزندت بسیار. مرا لرزه بر اندام افتاد و خود را در میان مردم انداختم. از من پرسیدند تو را چه شده؟ مخفی داشتم و آن حضرت به اعزاز و اکرام از خانه متوکل بازگشت. ▪️▫️▪️ با آن که من پریشان ترین مردم اصفهان بودم چون برگشتم از جائی چند که مرا علم و امیدی به آن نبود مال های بسیار به دست من آمد به حیثیتی که امروز در خانه من هزار هزار درهم هست بغیر از آن که در بیرون دارم و فرزندم به ده رسیده و عمرم از هفتاد و کسری گذشته و من به امامت او گرویده ام بجهت محبتی که از او در دل من افتاد و دعایش که در حق من مستجاب شد. 📗کشف‌الغمة ج٣ ص ١٧٩ @bidary11