چند دقیقه‌‎ای گذشت. شهید گمنامی را پیدا کردیم. هیچ نشانه‌ای از او نبود. نه پلاکی، نه وصیت‌نامه و نه مدارک شناسایی، امیدوارانه کنار پیکرش نشستم و از آن شهید خواستم خودش یاریم کند. گفتم: ای شهید پاک، ای عزیز دل، ای شهید بی‌پلاک همت کن از خودت نشانه‌ای بده لطف کن به من که دست خالی آمدم اسم و رسم عاشقانه‌ای بده چند لحظه‌ای نشستم و گشایشی نشد، رو به شهید گمنام کردم و گفتم؛ اگر نشانه‌ای از تو پیدا کنم هزار صلوات برای حضرت زهرا(علیهاالسلام) نذر می‌کنم. ساعتی گذشت و باز هم خبری نشد. او به زانوان خسته‌ام توان نداد. باز هم به خواهش دلم واکنش نشان نداد. فکری به ذهنم رسید. به شهید گمنام گفتم، اگر کمکم کنی و نشانه‌ای بفرستی، همین‌جا برایت زیارت عاشورا و روضه حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) می‌خوانم. ناگهان در اوج ناامیدی و سکوت، مژده‌ای به چشم‌های من رسید بر زبانه سفید و کهنه کتانی‌اش نام و نام خانوادگی او مرا به سمت خود کشید نیت به دل نشسته کارساز شد باز هم گره به دست مادری عزیز باز شد آن شهید حسین سعیدی نام داشت و من از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم. 🌸باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات 🌸