هـزار سـال گذشت و هـزار بار دگـر،
تو ایستادهای آنجا در آستانهی در!
تو ایسـتادهای آنجا و در نگـاهِ تَرت
هزار شاپرک است و هزار جادهی تَر
هـزار شـاپرکِ گـردِ شمع، حلـقه زده
هزار جادهی مشتاقِ قلّههای خطر...
تو میروی و علی از علی غریبتر است
شـبـیه نـام تـو که از هـمیشه فـاطـمهتر!
پس از غـروب تو، بیچـشـمتر نخواهد دید
یکی از این دو پسر را یکی از این دو پسر...
کدام حادثه جز کوچ تو حریفِ علیست؟
بـگو کـدامـین غـربـت؟ بـگـو کـدام خـبـر؟
بـگـو که زنـدهای و سـوی ما نظـارهگری
دل مرا به بقیعت نه... تا خودِ «تو» ببر
هنوز هم که هنوز است، این قدِ خم توست
کـه ایسـتاده هـمانجـا... در آسـتـانـهی در...
✍محمدجواد شاهمرادی
♾
@binahayat_ir