بی نهایت
مردی که دشمن بیست‌و‌چند سال دربند کرده‌بودش و بعد، هر روز بیشتر از قبل فهمیده‌بود چه اشتباه بزرگی کرده، مردی که مغز متفکرِ ارتباط‌ گرفتن‌های راهبردی و عملیات‌های راهگشا و تصمیم‌های تحول‌سازِ حماس بود، مردی که ترور کردنش برای دشمن آرزویی محال شده‌بود و یادآورِ تحقیرهای بسیار، مردی که استوار ایستاده‌بود و گفته‌بود یا پیروزی یا کربلایی دیگر، مردی که می‌گفتند باعث آوارگی و جنگ و مرگ مردم شده و خودش در تونل‌های امن و آسوده زندگی می‌کند، همین دو سه روز پیش در آستانه‌ی آغاز ۶۳سالگی، داشته روی خاک رفح، مثل یک سرباز، با کتابچه‌ی دعا و دستمال و تسبیح و آب‌نبات نعنایی در جیب‌هایش و با تفنگی که قطعه‌هایش را چسبِ برق کنار هم نگه‌داشته، می‌جنگیده؛ تنها و خسته اما آن‌قدر بی‌هراس، که هراس به جان دشمنش افتاده و رو آورده به شلیک تانک به خانه‌ای که مرد به آن پناه برده‌بوده! نتیجه‌اش شده چند استخوانِ شکسته، دردی کشنده و یک دستِ قطع‌شده. بعد، دشمن به خیالِ پیروزی نزدیکش شده و او، باز با نارنجک‌هایش بزدل‌های تادندان‌مسلّح را تارانده و با تسلیم‌ناپذیری‌اش، آن‌قدر به‌هم‌شان ریخته که کوادکوپتر بفرستند برای شناسایی‌اش. او اما در اوج درد، حواسش جمع بوده؛ رُخ نشان نداده که هیچ، با تنها سلاحِ باقی‌مانده‌اش و با آخرین رمق‌های تنش، کوادکوپتر را هم فراری داده. دشمن از بی‌چارگی باز دست‌به‌دامنِ گلوله‌ی تانکش شده و حتی بعد از آن هم جرأت نکرده نزدیکش شود. یک روز صبر کرده‌اند و بالاخره رفته‌اند بالای سرش؛ مبهوت... آن‌وقت بالاخره فهمیده‌اند مردی را در خط مقدم نبرد کشته‌اند که یک سالِ تمام، دل‌به‌دریازده‌تر از همیشه، قدرتشان را به بازی گرفته بود و آبرو برایشان نگذاشته‌بود؛ که صدای فلسطینِ به‌خیالشان‌تمام‌شده را از غرب آسیا به همه‌ی قاره‌ها رسانده‌بود؛ ابوابراهیمِ محبوبِ فلسطینی‌ها، یحییٰ سنوار. من شما را زیاد نمی‌شناسم و تکاپوهای این‌همه‌سالتان در تصوراتم هم نمی‌گنجد؛ برای توصیفتان هم کلمه کم آورده‌ام... اما خدا وعده داده که یاورِ آن‌هایی‌ باشد که یاری‌اش کنند، و هست؛ همان‌طور که یاورِ حسین علیه‌السلام بود و همین‌طور که یاورِ شما... خدا خوب بلد است همه‌ی حرف‌های پشت‌سرِ آن‌هایی که یاری‌اش می‌کنند را با یک حرکت به وادیِ فراموشی بفرستد، و فرستاد! و شما سربلندتر از همیشه، از آخرین دقایقتان هم حماسه آفریدید و رفتید و ما ماندیم؛ با یک داغِ تازه و هزاران داغِ تازه‌شده... با یک کوهْ خشم و اندوه و یک جهان امید؛ که قول می‌دهیم تمامش را بدون هدررفت، تبدیل کنیم به حرکت... قول! به پر کشیدنی که دوست داشتید رسیدید فرمانده‌ی قهرمانِ قهرمان‌ها... مبارکِ روحِ زلالتان! کاش برای ما هم دعا کنید پای قول‌هایمان بمانیم تا روزی که شما کنار جمعِ شهیدان، آزادیِ سرزمین زیتون را از بهشت تماشا می‌کنید، باشیم؛ سربلند باشیم... @binahayat_ir