گزارشی از شب شعر طنز «لبخند دلگشا»: صبح که همسر خان! از خواب بلند شد، با صورت پف کرده و ورقلمبیده‌اش مواجه شدیم! دندون درد گرفته بود و از اومدن به شب شعر عذر خواست. پسر بزرگم ولی چه عجب! که موافق اومدن بود. ساعت شش و نیم دمِ غروب، نیم ساعت قبل از ساعتِ شروع برنامه حرکت کردیم. دل توی دلم نبود و خیلی خوشحال بودم و البته ذوق زده! آخه اولین بار بود که بعضی از مهمان‌های خارج از استان رو قرار بود ببینم. پسرم روبروی درِ پشتی باغ دلگشا ماشینشو پارک کرد و با هم راه افتادیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جناب مولای اعتماد به سقف رو دیدیم! ترمز کرد و با هم سلام علیکی کردیم. اشاره کردم که پشت ماشین ما پارک کنه و با ما همراه بشه. ایستادیم تا آقای مولا بیاد و با هم راه افتادیم. درِ پشتی باغ بسته بود و با هم به توافق رسیدیم که از در دیگه‌ی باغ دلگشا وارد بشیم. اردیبهشت ماه بود و هوا اینقدر مطبوع بود که حال آدم همین جور بیخودی خوش می‌شد! چه برسه که قرار باشه جلوی این همه مهمون شعرخوانی هم داشته باشی! وارد باغ که شدیم صدای موسیقی شادی از دور به گوش می‌رسید و معلوم بود جمعیت زیادی برای دیدن برنامه اومدن. منم که هر لحظه ذوق زده‌تر می‌شدم! تا رسیدیم با آقای فرجپور و خانم نظری و بقیه دوستان مواجه شدیم. خانمی از عوامل برنامه، لیستی تو دست داشت و به محض رسیدن خفت‌گیرم کرد و شماره ملی و شماره تلفنم رو گرفت! استیج! یا به قول دکتر قیصری «صحنه»‌ی تقریباً بزرگی بر پا شده بود وجایی صندلیها رو چیده بودند که بین صندلی‌ها جوی آب زلالی رد می‌شد. عطر گل و سنبل هم که آدم رو بیهوش می‌کرد! بیخود نگفتن که اردیبهشت شیراز وصف نشدنیه و نشون از بهشت داره. چند ردیف اول دوستان شاعر نشسته بودند. خواستم با پسرم ردیف سوم،چهارمی بنشینیم که آقایی با تغیر گفت: _جای شاعراس! منم مظلومانه نگاهی بهش کردم و گفتم: _خب منم شاعرم! آقاهه با تعجب گفت: _واقعا؟! و اجازه داد بنشینیم. واقعا که! مردم شاعرای شهر خودشون رو هم نمی‌شناسن!! دردسرتون ندم یکی یکی دوستای شاعر اومدن و دیدارها تازه شد. علاوه بر اینکه خودم ذوق زده بودم و هیجان داشتم، ذوقِ تو چهره‌ی بقیه‌ی دوستا رو هم می‌تونستم بخونم! و اینو پای تخصص ذوق‌شناسی من بذارید! جناب راشد انصاری رو قبلاً از نزدیک دیده بودم ولی جناب دکتر عباس احمدی و جناب شروین سلیمانی و دکتر اسماعیل آذر رو بار اول بود که می‌دیدم‌. دقایقی بعد دکتر قیصری روی صحنه رفت و برنامه با تلاوت قرآن و سرود ملی رسماً شروع شد. دکتر قیصری اولین مهمان رو، به روی صحنه دعوت کرد و اون کسی نبود جز خالو راشد مو‌پریشون و مهربون! فیلمبردارها و عکاس‌ها هم که حسابی مشغول بودند. خالو راشد که کنار دکتر قیصری قرار گرفت اولین شاعر برای شعرخوانی توسط دکتر قیصری دعوت شد روی صحنه. آقای بهبود غلامیان با چند تا دوبیتی خیلی خوشمزه و خنده‌دار حضار رو سر کیف آورد. حالا آقای اکبری فلفل نبین چه ریزه! رو از دور می‌دیدم. آقای اکبری چون دبیر اجرایی بود حسابی سرش شلوغ بود و حالا پیداش شده بود. خالو راشد که خودش اصالتا اهل فارس بود، از نخبه‌های طنز فارس گفت و جوان‌ترها رو تشویق کرد که دوبیتی‌های جناب فروزانفر و رباعی‌های آقای فرجپور رو حتماً بخونن. دکتر قیصری هم از فرصت استفاده کرد و با آوردن اسم آقای فرجپور اونو برای شعرخوانی صدا کرد. جمعیت حسابی آقای فرجپور رو تشویق کردند و هوا هم لحظه به لحظه خنک‌تر می‌شد. بعد از آقای فرجپور نوبت آقای فروزانفر رسید که با دوبیتی‌های نابشون حسابی سر حالمون آوردن. قرار بود بعد از هر سه شاعر، مهمان عزیزی که روی صحنه رفته هم شعرخوانی داشته باشه و بعد از اون مهمون بعدی جایگزین بشه. خالو راشد هم شعرهای طنز باحالی خوند و نوبت رسید به موسیقی و خواننده‌ای که آهنگ‌های شاد و دور از جونتون رقص آوری! می‌خوند و جمعیتی که با شور و اشتیاق تشویق می‌کردند. بعد از ارائه موسیقی، آقای قیصری دکتر عباس احمدی دبیر انجمن طنز «قمپز» استان قم را به روی صحنه دعوت کرد. شاعر بعدی آقای محمد قریشی جوان ایرانی! بود. آقای قریشی هم شعر «پرتم نمود بیرون!» رو خوند و حسابی شادمون کرد. بعد از اون نوبت خودم شد. رفتم روی صحنه و دوتا شعر طنز خوندم. پسرم هم ازم گُر وگُر فیلم می‌گرفت! بعدش آقای اکبری برای شعرخوانی دعوت شد. بعد از اون هم آقای مولا که هر دو اشعار زیبا و خنده‌داری خوندن. دکتر عباس احمدی هم مستفیضمون کردن و اشعار باحالی خوندن. بعد از این تراک هم نوبت به آقای دکتر اسماعیل آذر رسید که در آغاز صحبتشون به دکتر قیصری بابت شعر طنز و شاعران درجه یک استان در این حوزه تبریک گفتند. منم به خودم گرفتم و حسابی ذوق زده‌تر شدم! بعد از اون آقای روح الله مظفری (معاون فرهنگی ورزشی شهرداری شیراز) برای سخنرانی روی صحنه رفت.