─════༅•❥︎●❥︎•༅═══┅─ ◉◁عباس آنها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنها را کشت تا وارد فرات شد. وقتی خواست مشتی آب بنوشد یاد تشنگی حسین و اهل بیت و کودکانش او را از نوشیدن آب باز داشت. آب را ریخت و مشک را از آب پر کرد و بر شانه راست خود انداخت و راهی خیمه‌ها شد. لشگر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره کردند. ✪ روز شهادت حضرت عباس عباس با آن‌ها پیکار می‌کرد و این رجز را می‌خواند: «هنگامی که مرگ فریاد زند، از مرگ هرگز نمی‌هراسم تا هنگام مقابله با شجاعان دشمن، آنان را با شمشیر به زیر افکنم. من نفس خود را نگهبان پسر پیامبر کرده‌ام. من عباسم که سقایی می‌کنم و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم ❏ یکی از سپاهیان کوفه به نام «نوفل ازرق» دست راست او را از بدن جدا کرد. عباس علیه السلام مشک را بر دوش چپش نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند...والله ان قطعتم یمینی انّی احامی ابداً عن دینی و نحن امام صادق الیقین نجل النبّی الطّاهر الامین»؛ •به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید، همواره حامی دینم خواهم بود و حامی امامی که در ایمانش صادق است و فرزند پیامبر امین است. ❖‌ پس از مدتی یکی از سپاهیان کوفه که در پشت درخت خرما کمین کرده بود، با شمشیر مچ دست چپ او را جدا کرد. عباس علیه السلام مشک را به سینه خود چسباند و این رجز را خواند..ای نفس! از کافران نهراس و به رحمت خدا شاد باش. اینان ستمگرانه دست چپم را قطع کردند. پروردگارا آن‌ها را به لهیب آتش بسوزان. ┄═┅┅═༅𖣔8⃣𖣔༅══┅─