پول و طلاهایش را داد و خداحافظی کرد تا بره !! داشت از در ستاد پشتیبانی جنگ میرفت بیرون که ، مسئول ستاد گفت ، مادر ! ، رسیدتون رو نمی گیرید ؟! پیرزن لبخندی زد و گفت ، من برای دادن شوهر و دو تا پسرام ، از کسی رسید نگرفتم ! ، اینا که دیگه چیزی نیست !! .... 📕 ستارگان خاکی