🔶یک دعوتنامه‌ی خاص🔶 🔵دخترمان تازه به دنیا آمده بود. یک روز گفت: همه کارها برای اشتغال و زندگی در یک کشور اروپایی هماهنگ شده و با درخواستش برای رفتن به سوریه هم موافقت شده است. مردد بود کجا برود؟! پس از چند روز گفت: خیلی فکر کردم دیدم اگر روزی برسد که من یک هفته مراسم حاج منصور نتوانم بروم، نمی‌توانم زنده بمانم، من متعلّق به این جبهه هستم، نمی‌خواهم در جبهه‌ی دیگری حتّی برای یک زندگی معمولی بروم. تصمیم خیلی سختی بود ولی او تصمیم خودش را گرفته بود. تصمیمی که محمّدجعفر را در زمره‌ی ابرار کرد. گفت: نمی‌شود، حضرت زینب برایم، دعوتنامه بفرستد و بعد من به اروپا بروم! 🔹راوی:همسر شهید @bicimchi1