🌹 دلم برای صیادم تنگ شده....
راوی: امیر ناصر آراسته (همرزم شهید)
پیکر شهید صیاد که دفن شد، صبح روز بعد خانوادهاش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا(س)؛ فردای تدفینش... وقتی رسیدند جلوی مزار شهید، یکسری محافظ که نمیشناختند، آمدند جلوی جمع را گرفتند. از حضور محافظها معلوم شد که آقا آنجا هستند. گفتند ما خانواده شهید صیاد هستیم؛ تا گفتند خانواده شهید هستیم، گفتند بفرمایید.
بعد معلوم شد که آقا نماز صبح را آنجا بودهاند!!
خانواده صیاد گفتند: شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلم برای صیادم تنگ شده!»؛ مگر چقدر گذشته بود؟ آقا دو روز قبل از شهادت، صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه صیاد رفته بودند بالای سر مزار او...
این هم مثل بوسیدن تابوت صیاد از آن چیزهای نادری بود که من نشنیدم جای دیگری رخ داده باشد. شاید هم شده، من خبر ندارم. من نشنیده بودم آقا صبح فردای تدفین یک شهید، سر مزارش باشند.
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
https://eitaa.com/bisimchi10