بیماری بسیار سختی داشتم و داروها نیز تأثیری چندانی نداشت. بسیار سرفه می کردم و به سختی نفس می کشیدم. یک شب که حالم بسیار بد بود ، خواب رفتم و فرزندم علی را در خواب دیدم. او یک دوای سیاه رنگی در دست داشت، به من گفت: مادر جان! از این دارو بخور، حتماً خوب می شوی. من دارو را از دست او گرفتم و خوردم و بلافاصله بهبود یافتم.
امیداوریم ما نیز از کرامت و شفاعت شهدا بهرهمند شویم.
به قلم مادر #شهیدعلی_نوروزی
منبع: اسناد بنیاد شهید کرمان
@bicimchi1