#خاطرات_ماندگار
#شهید_میثم_نجفی
روزهای آخر فقط در حال نوشتن بود، خیلی خاکی و تو دار...
همش خنده رو لباش بود چند روز مونده بود که
#بابا بشه خیلی ذوق داشت حلما کوچولوشو ببینه...
اما همش از یه کار نیمه تموم حرف میزد که باید انجام بده و بعد برگرده
بالاخره کاری که باید میکرد رو انجام داد و برگشت اما بدون دیدن دخترش....
@bicimchi1