یکی بود یکی نبود. در محلهی ما کوچهای بود با یازده خانه که ساکن سه خانه، جانباز قطع نخاعی بودند.
یکی از آنها منصور شریفی بود که سال 63 حین انجام خدمت سربازی مجروح و قطع نخاع شد. پس از مدتی پزشکان مجبور شدند پای راستش را قطع کنند. خوابیدن روی قسمت چپ، باعث شد پای چپ او هم دچار زخم و عفونت شود. برای معالجه به تهران و از آنجا به انگلستان اعزام شد ولی گفتند دیر آمدی و کاری جز قطع کردن پای چپ برای جلوگیری از نفوذ بیشتر عفونت نمیتوانیم انجام دهیم.
منصور قصهی ما رضایت داد که پای چپش را قطع و در گورستان مسلمانان در انگلیس دفن کنند و به میهن بازگردد.
سالها همنشین تخت و ویلچر بود و نهایتاً دیماه سال 1396 در حالی که به قول خودش یک پایش ایران و یکی هم انگلستان بود، به شهدا ملحق شد.
همسایهی دیگر این جانباز، اسدالله رئیسی بود که او هم در عملیات رمضان قطع نخاع شد و 38 سال مونسی نزدیکتر از تخت و ویلچر نداشت و در تاریخ 8/5/99 زمانی که ما در خواب غفلت از این سرمایهها بودیم، با همهی زخمهایی که از بستر به یادگار داشت، به آسمان پرکشید.
و خدا عمر با عزت به جانباز عزیز "آقاملایی" بدهد که هنوز از برکت نفسهایش شمیم خوش رحمت الهی بر محله میبارد.
بالا رفتیم دوغ بود پائین آمدیم ماست بود، قصهی ما همهاش راست بود ولی ناگفته و بغض در گلو مانده، بسیار داشت.
@bicimchi1