هدایت شده از دوتا کافی نیست
۸۸۷ ۱۷ سالم بود که ازدواج کردم. همسرم برادر همسایه مون بود. یه روز که داشت میومد خونه خواهرش، همدیگه رو توی کوچه دیدیم و همونجا بود که با یک نگاه عاشق هم شدیم با خانواده اومدن خواستگاری و در سال ۱۳۸۰ ما به عقد هم دراومدم، بعد از سه ماه هم ازدواج کردیم. پسر اولم بعد از دوتا سقط با کلی نذر و نیاز به دنیا اومد. با اینکه با مادرشوهرم زندگی میکردیم ولی چون عاشق هم بودیم، خیلی احساس خوشبختی میکردم نهایتا پدرشوهرم اجازه داد که در یک طرف حیاط برای خودمون خونه بسازیم. با وجود مشکلات ۹ سال طول کشید که ما بتونیم خونه رو تکمیل کنیم. همسرم هم درس میخوند، هم کار میکرد. خیلی روزهای سختی رو میگذروندیم پسر دومم رو خدا بهمون داد و ما هنوز توی اتاق ۱۵ متری زندگی میکردیم. با توکل بر خدا و تحمل همه سختیها، بعد از ۱۶ سال ما تونستیم وارد خونه خودمون بشیم و مستقل زندگی کنیم خدا دوتا پسر بهمون داده بود و همسرم خیلی دوست داشت که ما یه دختر هم داشته باشیم. وقتی که فهمیدم دوباره باردار شدم، خیلی خوشحال شدیم و بعد یک ماه رفتیم سونو، دکتر با تعجب گفتن که خانم بارداری چندمتون هست؟ گفتم که سوم، دوتا هم سقط داشتم. گفتن که آی وی اف کردید، من در جواب گفتن که خیر. بعد با تعجب گفتن که در خانواده سابقه چند قلویی داشتین؟ من گفتم که بله خواهرم الان دوقلو باردار هستن و ۳ ماهشون هست. بعد به من تبریک گفتن و با خوشحالی گفتن که شما هم سه قلو باردار هستید😊 من از شدت تعجب و خوشحالی و با خنده همسرم رو صدا کردم و گفتم که محمد بیا ببین خانم دکتر چی میگه😄 همسرم تا فهمیدن که سه قلو هست، گفتن واقعا خانم دکتر؟! و این شد که ما با خوشحالی رفتیم خونه و قرار شد که تا ماه بعد به کسی چیزی نگیم. چون دکتر گفت که احتمال داره یکی از بچه ها نمونه و سقط بشه. ولی همسرم اصلا از خوشحالی نمی تونست جلو خودش رو بگیره و وقتی می‌رفتیم خونه مامانم اینا، به خواهرم میگفت که بچه شما دوقلو هست، مبارکتون باشه واسه ما شاید سه تا باشه شایدم ۴ تا باشه...😄 برای ماه بعد رفتیم برای سونو مجدد و خداروشکر هر سه بچه ها وضعیت خوبی داشتن و هر سه سالم بودن. دکتر به همسرم پیشنهاد داد که شما چون دوتا پسر دارید، میتونید یکی از این سه قلو ها رو ریداکت کنید ولی همسرم خیلی از حرف دکتر ناراحت شدن و گفتن که چیزی که خدا به من داده رو من هیچ وقت این کار رو انجام نمیدم. با کلی سختی روزی که بچه های خواهرم به دنیا اومدن، به من استرس خیلی زیادی وارد شد. چون دکترش میخواست که دوقلو ها رو طبیعی به دنیا بیاره و به خاطر همین استرس خیلی زیادی به من وارد شد و من دچار لکه بینی شدم و بعد از دوهفته دچار زایمان زود رس شدم. بچه ها توی ۲۸ هفته به دنیا اومدن و ۵۷ روز ان ای سیو بستری بودن. ما بچه ها رو بعد از اینکه مرخص کردیم و آوردیم خونه، دکتر گفتن که هر دوهفته باید برای چکاپ ببریم پیش دکتر و یکسری آزمایش و عکس لگن و سونو از مغز ازشون گرفتن که یکی از بچه های من یکم خونریزی داشت و بعد از یک ماه خوب شد و دو تای دیگه هم از لگن مشکل داشتن که یه پابند دکتر بهشون دادن و ما طی روز به پاهاشون می‌بستیم که بعد از یک ماه خداروشکر لگنشون هم خوب شد. من برای کمک، اول خدارو داشتم که بهم یه صبر تحمل و مقاومت زیاد بهم داد و بعد همسر و مادرم بودن که کمک میکردن. همسرم از ساعت ۵ که میومدن خونه شغل دوم بچه داری رو با رضایت قبول میکردن و تا ساعت ۱۲ شب بچه ها همیشه با همسرم بود تا من یکم استراحت کنم. من برای همه چی بچه ها قانون گذاشته بودم، به خاطر همین خیلی از کارها راحت شده بود چون هر ۳ ساعت بهشون شیر میدادم زیاد گریه نمیکردن فقط یکی از پسرها گریه میکرد اونم فقط دوساعت غروبها، بردیم دکتر که رفلاکس داشت و دارو بهش دادن و اونم خداروشکر خوب شد خداروشکر میکنم که صبر و تحمل من و همسرم رو زیاد کرد تا بتونیم سه تا بچه زودرس رو بزرگ کنیم. وقتی بچه ها رو مرخص کردیم، دکترشون گفت که تا ۶ ماه سرخ کردنی و دود اسفند و مهمونی رفتن و مهمونی گرفتن ممنوع،ما هم حرف دکتر رو گوش دادیم. یکم که بچه ها جون گرفتن و ما خواستیم که خونه خواهربرادرامون بریم کرونا اومد و دوباره همه چی ممنوع شد🥺 خداروشکر هیچ کدوم از خانواده ما به کرونا مبتلا نشدن، فقط هر کدوم یه سرماخوردگی ساده می‌گرفتن و زود خوب میشدن و همه اینها به خاطر وجود هدیه هایی بود که خدا به ما داده بود رزق و روزی خوبی هم با خودشون آورده بودن و خداروشکر خیلی کم با مشکل بی پولی برخوردیم. پسرای بزرگم خیلی بهم کمک می‌کنن و بیشتر کارها رو برام انجام میدن الان خداروشکر سه قلو ها ۴ ساله هستن و ما داریم از وجود برکتی که خدا بهمون داده احساس خوشبختی می کنیم. «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075