📚کتاب:
#عبدالمهدی
بــــ☘ـرگے از کتــاب:
روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد😍 بگیرد. هرچه می خواهد.
بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود.⛔️ به ذائقۀ خانواده ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. ✅نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت های خانه شان!❌
به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. 😌آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش👂زمزمه کرد:
آخر شب آمدهام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد…😎 آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!🥰
خانه اجاره ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و …☺️
بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایهی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
____📬🖤__📖__🖤📬____
📦 خرید پستی کتاب 📦
✨قیمت با تخفیف ویژه✨
1⃣💰خرید کتاب از فروشگاه نمکتاب:👇
https://b2n.ir/738810
2⃣ سفارش از طریق آیدی ایتا:👇
📦
@ketab98_99
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
📬
@namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾