🕊بازگشت از ماموریت اول حامد 25 اسفند 93 به خانه برگشت و نوروز 94 را پیش ما بود. ما از برگشتنش خیلی خوشحال شدیم چون از قبل قرار گذاشته بودیم که ششم فروردین مراسم عقد حامد را برگزار کنیم و استرس داشتیم که نکند حامد به مراسم نرسد... ⚠️اما حامدی که برگشته بود دیگر آن حامد قبلی نبود : 🌹«حامد خیلی بیتاب بود؛ اصلا نمی‌توانست اینجا دوام بیاورد، مدام می‌گفت باید بروم و درست فردای روز بازگشتش هم من را کنار کشید و گفت : بابا من ازدواج نمی‌کنم. شرایطش را ندارم. گفتم حامد ما با خانواده دختر صحبت کردیم، قرار گذاشتیم، حالا چطور بهم بزنیم؟ گفت : من می‌دانم که این بار که بروم سوریه ، شهید می‌شوم؛ دیگر برنمی‌گردم. به خاطر همین نمی‌خواهم ازدواج کنم، من مدت زیادی زنده نیستم. 😔بیتابی حامد را مادر، یک جور دیگر برای ما به تصویر می‌کشد: «می‌گفت مامان دعا کن من را زودتر صدا بزنند برای اعزام...بعد که اعزامش چند روز دیر شده بود می‌گفت پس چرا من را صدا نمی‌کنند؟ نکند دعا نکرده باشی؟... ساکش را آماده بسته بود و گذاشته بود کنار در، تا هروقت زنگ زدند سریع ساک را بردارد و برود. 💐 معرفی جانباز معروف به