بُشریٰ
روزآخری‌پاشد... خونه‌روتمیزکرد... علی‌دیدزهراش‌جارو‌دست‌گرفته‌داره‌ خونه‌روتمیزمیکنه... دیدغذادرست‌ک
دیدزهراروشوگرفته(:💔 گفت‌زهراجان‌؛چندماهه‌نگاه‌به‌صورت‌علیت نمیکنی(:دلم‌براصورتت‌تنگ‌شده(: صورت‌کبودشو(:💔 آخ‌عشقتو‌جلو‌چشمت‌بزنن...‌دم‌نزنی... خیلی‌درددار‌ه‌ها(:💔 "🥀🖤"