✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۳۴) بخش اول🔹 ↩️سالار شهيدان، در آن گفتار تاريخى خود، مى فرمايد: «أَلا وَ اِنَّ الدَّعىَ بْنِ الدَّعِى قَدْ رَکَزَنى بَيْنَ اثْنَيْنِ بَيْنَ السّلّةِ وَ الذِّلّةِ وَ هَيْهاتَ مِنّا الذِّلَّة; آگاه باشيد که اين مرد ناپاک و ناپاک زاده، مرا بر سر دو راهى قرار داده: يا در برابر شمشير بايستم يا تن به ذلّت دهم! و هيهات که ما ذلّت را بپذيريم. (بى شک، ايستادگى و شهادت را از ميان اين دو برمى گزينيم)». و در جاى ديگر خطاب به لشکر کوفه مى فرمايد: «اِنْ لَمْ يَکُنْ لَکُمْ دِيْنٌ وَ کُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فِى دنياکُمْ; اگر شما دين نداريد و از روز آخرت نمى ترسيد، لااقل در دنياى خود حرّ و آزاده باشيد». در واقع اين جمله هاى امام(عليه السلام) بمنزله دليل بر خستگى آن حضرت از عتاب و سرزنش آنها است. گويى آنها تصميم گرفته بودند که ذلّت و حقارت و خشم پروردگار را بر عزّت و شرف و رضايت حق ترجيح دهند، و به همين دليل سرزنش ها در آنها اثر نمى کرد، تا آنجا که امام (عليه السلام) را از عتاب خسته کردند. در جمله هاى بعد، حضرت انگشت روى ضعف هاى آنها مى گذارد تا به خود آيند و آنها را برطرف سازند و ريشه هاى اصلى بدبختى خود را بسوزانند، مى فرمايد: هنگامى که شما را به سوى جهاد با دشمن فرا مى خوانم، چشمانتان از ترس، بى اختيار در حدقه ها دور مى زند، گويى وحشت از مرگ هوش را از سرتان برده و مانند مستانى از خود بى خود شده ايد. سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمى رود، به همين دليل (در پيدا کردن راه صحيح زندگى) سرگردان گشته ايد! (إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دارَتْ أَعْيُنُکُمْ، کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَة وَ مِنَ الذُّهُولِ في سَکْرَة. يُرْتَجُ عَلَيْکُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ. جمله «يُرْتَجُ عَلَيْکُمْ حَوارِى» با توجه به اين که «حوار» به معناى «سخن گفتن مکرّر» است و «يَرْتَجُ» از مادّه «ر ت ج» به معناى «بسته شدن» است، تاب دو معنا را دارد: نخست همان چيزى که در بالا گفته شد; يعنى سخنان مکرّر من در شما اثر نمى کند و گويى اصلا آن را درک نمى کنيد; چرا که درهاى فهم سخن به روى شما بسته شده است. ديگر اين که زبان شما در پاسخ من بسته مى شود، چرا که پاسخى منطقى در برابر حرف هاى، من نداريد. به هر حال نتيجه هر دو معنا همان است که در جمله بعد آمده; يعنى سرگردانى آنها. در تأکيد همين سخن، اضافه مى فرمايد: «گويى عقل هاى شما از دست رفته و چيزى را درک نمى کنيد»!(وَ کَأَنَّ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لاَتَعْقِلُونَ). *** نکته: اين همه توبيخ و سرزنش براى چيست؟ بار ديگر ناچاريم که به سراغ پاسخ اين سؤال برويم که چرا امام(عليه السلام) با آن درايت و آگاهى و مديريت فوق العاده اى که دارد، اين همه کوفيان را مورد عتاب و خطاب، آن هم با تعبيرهاى بسيار خشن قرار مى دهد؟ آيا اين همه توبيخ و اظهار بى اعتمادى بر آنان، سبب دورى و نفرت و تعصّب و لجاجت آنها نمى شد؟ پس چرا امام (عليه السلام) با اين سخنان عتاب آلود آنها را از اهداف خود دورتر ساخت؟ در پاسخ اين سؤال بايد به اين نکته توجه داشت که امام (عليه السلام) با يک روانکاوى عميق، روحيات کوفيان را خوب درک کرده بود و همانطور که تاريخ نشان مى دهد، وضع آنان به گونه اى بود که تا شخصيّت خود را در معرض نابودىِ کامل نمى ديدند، تکان نمى خوردند و به اصطلاح تا به حسّاسترين رگ هاى وجودشان، نيشتر توبيخ و عتاب وارد نمى شد، به حرکت در نمى آمدند. در ميان جوامع بشرى هميشه گروهى را هر چند اندک، مى توان يافت که تا آخرين ضربت بر آنها فرود نيايد، بيدار نمى شوند. مفهوم سخنان امام (عليه السلام) در اينجا، اين نيست که ما اين روش را در مقابل هر گروه وظيفه نشناس و غافل و بى خبر به کار بريم، چرا که افراد مختلفند: بعضى با يک سرزنش مختصر و به اصطلاح با يک «از گل نازکتر» گفتن به خود مى آيند و راه خود را پيدا مى کنند. بعضى مانند فيل هستند که تا فيلبان با چکش بر مغز آنها نکوبد، به حرکت در نمى آيند. بنابراين استفاده از اين روش در برابر آن گروه خاص، به عنوان دارو، کارى است زيبنده و درمانى است منحصر به فرد. تاريخ نشان مى دهد که اين سخنان مؤثّر افتاد و گروه عظيمى از مردم کوفه به سوى لشکرگاه نُخَيْله، که در نزديکى کوفه بود، حرکت کردند و آماده مبارزه با ياغيان شام شدند، هر چند با نهايت تأسّف، اجل مهلت نداد و امام (عليه السلام) با ضربه شمشير اَشقَى الآخرين، ابن ملجم، به شهادت رسيد. شاهد ديگر اين سخن، اين که امام (عليه السلام) در آغاز حکومتش، از مردم کوفه تمجيد فراوان مى کرد، امّا هنگامى که آنها به سستى گرويدند و لشکريان معاويه جسور شدند و هر روز، بخشى از کشور اسلام را مورد حمله قرار مى دادند، امام (عليه السلام) به اين تعبيرات تند متوسّل شد.