باید راهی یافت،
برایِ زندگی را زندگی کردن،
نه فقط زندگی را گُذَراندَن ...
باید راهی یافت،
برای صبح ها با امید چشم گشودن،
برای شب ها با آرامش خیال خوابیدن
اینطور که نمیشود،
نمیشود که زندگی را فقط گذراند ،
نمیشود که تمام شدن فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکای ناگهانی هوا یادت بیاورد،
نمیشود تا نوک دماغت یخ نکرده حواست به رسیدن پاییز نباشد..
اینطور پیش بروی یک آن چشم باز میکنی
خودت را میان خزان زردِ زندگی ات میابی،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیر بهاری و سبز زندگی ات را...
اصلا خدا را هم خوش نمی آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشت را ایفا کنی،
یک روز خوب حتی یک روز بد،
یک روز شیرین حتی یک روز تلخ،
یک روز آرام حتی یک روز پُرهیاهو،
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالش زندگی کردن است،
با تمام سکانس های تلخ و شیرینش
نمیشود که همه اش خسته باشی
و سر سکانس های تلخ بهانه بیاوری
و گوشه ای به قهر کز کنی و بازی نکنی
حق داری که خستگی ات را در کنی،
اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ...
اینطور که نمیشود،
تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،
باید زندگی را زندگی کرد ...
• سمانه ملک پور •
🌼
@bshmk33