😊 لبخند شهدایی 😊
که دیگه سیگار نکشی!
سنگر سوتوکور و خالی بود. فقط دو نفر آن ته سنگر آرام بهخواب خرگوشی میرفتند. اکبر کاراته اومد و پرده را زد کنار. به بیرون نگاهی انداخت. دوروبرشو را نگاه کرد. برگشت داخل سنگر نشست. پر پتو رو زد کنار، تندتند گودالی درست کرد و چیزهایی شبیه ماکارونی -امّا کلفتتر- گذاشت داخل گودال. تند خاکو کشید روش. پتو رو برگردوند و رفت.
حالا همه از کار برگشته بودند. سنگر شلوغ و پرسروصدا بود. اناری داخل سنگر شد. سلام کرد و نشست جای همیشگیاش. داد زد: یه جغله یه چایی برای من بیاره. سیگارش رو روشن کرد. اکبر کاراته یه لیوان چایی داد دستش. خیرهخیره نگاهش کرد. اناری پکی به سیگار زد. سروصدای بچهها سنگر رو پرکرده بود. پتو رو پس زد. سر سیگار رو گذاشت روی زمین و تهش رو گذاشت به دیوار سنگر. اکبر کاراته رفت عقب. اناری لیوانو که برداشت، یکدفعه خرجای خمپاره آتش گرفت. فشفش میکردند و آتششان تا سقف سنگر زبانه ميکشید. اناری ترسید، لیوان چایی رو پراند و جیغی زد و از سنگر دوید بیرون. اناری که جیغ زد، بچهها هرکدام یک طرف میدویدند و جیغودادشان سنگر را پرکرده بود. اکبر کاراته گفت: تو باشی که دیگه سیگار نکشی!
@byadshohada