🇮🇷
#خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت هشتاد و چهارم:
دزد منم!
با چه زبونی به این زبون نفهما باید حالی می کردیم که قضیه دزدی در بین نبوده و ارشد آسایشگاه برای خودشیرینی این کارو کرده. مگه حالیشون حالیشون بود و می فهمیدن؟! چکار باید می کردیم. یه بار دیگه تهدید تکرار شد و کسی بلند نشد.
بار سوم فرمانده اعلام کرد که اگه دزد بلند بشه و به گناهش اعتراف کنه در امانه و بخشیده میشه. فقط میخایم شناسایی و رسوا بشه و دیگه این کار رو تکرار نکنه. در کمال تعجب و ناباوری دیدیم یکی از بسیجی ها بلند شد و گفت من برداشتم. فرمانده گفت چرا گفت گرسنم بود و عذرخواهی کرد و قول داد فردا جبران کنه و صمونشو به اون آقا بده. دهان همه از تعجب باز شده بود. بهروز همون ارشد آسایشگاه با دمِش گردو می شکست و با قیافه ای حق به جانب می گفت دیدید دزدی در کار بود. یه عده هم باورشون شد اون بنده خدا دزدی کرده. اما اکثرا می دونستیم اون بزرگوار از آبرو و حیثیت خودش گذشت و انگ دزدی رو به جون خرید که بچه های بیگناه شکنجه نشن و بیهوده زیر ضربات کشنده کابل ها قرار نگیرن.
اون روز فرمانده عراقی بخاطر آبروی خودش که امان داده بود کاری به اون عزیز نداشت و مجازاتش نکردن، ولی همه ما و هم خود اون مرد بزرگ می دونستیم که عراقیا اونو ول نمی کنن و یه روزی تاوان سختی خواهد داد. چن روز بعد که به بهانه ای ریخته بودن داخل آسایشگاه و بعضیا رو می زدن ، ایشون رو بیرون کشیدنو اونقدر زدند که بیحال گوشه آسایشگاه افتاد. از این دست از خودگذشتگی ها و ایثارها کم نبود و بارها و بارها شاهد چنین از خودگذشتگی هایی بودیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷
@byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆