☕️📖
#به_وقت_چای_و_داستان
🧔شبی پدری به
پسرش گفت: بچه بلند شو
سنگ یک من همسایهمان را بگیر
که آرد بکشیم، بدهم مادرت نان بپزد.
همینطور که حرف میزد
گربهای داخل خانه شد.👀
👦پسر گفت: این گربه را من
ده دفعه کشیدم، یک من است.
🧔پدر گفت: خوب برو نیم گز
خانه همسایه را بگیر تا ببینم
مادرت از قالی چقدر بافته است.
👦پسر گفت: من ده دفعه
دم گربه را متر کردم، نیم گز است.
🧔پدر ناراحت شد و گفت: بلند شو
ببین باران میآید یا نه؟🌧
👦پسر گفت: این گربه همین حالا
از حیاط آمده، دست بکش
ببین تر است، اگر تر است باران میآید.
🧔پدر که دید هرکاری به بچه میدهد
از زیرش در میرود
گفت: خوب بلند شو یک قلیان چاق کن بکشیم.
پسر که دید این کار را نمیتواند کلک
بزند
👦گفت: همه کارها را من کردم، این یکی را دیگر خودت بکن... !!
⚘◉☕️
@cafe_taamol