روزی که مجبور بشیم زمین رو تخلیه کنیم، روی سیارهی مسکونی جدید عطرفروشی میزنم و از دلتنگی آدما کاسبی میکنم؛
عطر برنج تازه میفروشم
عطر انار دونشده با گلپر
عطر بازار ادویه و خشکبار
عطر اسکناس تا نخوردهی عیدی
عطر چای تازهدم با هل و دارچین
عطر خونهی کاهگلی بارونخورده
عطر اقاقیا تو کوچه پسکوچههای قدیمی
عطر پوستکندن نارنگی وسط کلاس درس
عطر جامونده روی پیرهن، از آخرین آغوش یار...