علی آخرین بار دستاش رو روی سیمها لغزوند و آهنگ رو تموم کردن. منم ضبط رو قطع کردم و توی موسیقی هام ذخیره کردم. سوگند با خنده گفت: _داداش شما باید به جای آقا سینا خواننده می شدی.. همه با سر تایید کردن. سینا هم با اخم تصنعی گفت: _خیلی ممنون دیگه..ضرب المثل نمک خوردن و نمکدون شکستن رو قشنگ برای شماها گفتن.. سوگند: حرص نخور سینا جان! موسیقی یک چیز کاملا سلیقه‌ای هست.. با این حرفش همه زدن زیر خنده. گوشی علی زنگ خورد و حواس همه رو پرت کرد. اصولاً زنگ خورش بالا نبود. برای همین وقتی گوشیش زنگ میخورد همه مشتاق میشدن ببینن کیه.. نگاهی به صفحه گوشی انداخت که باربد همه رو از فضولی خلاص کرد و پرسید: _کیه؟ علی شونه‌ای به نشونه‌ی نمیدونم بالا انداخت و با اخم ریزی تماس رو وصل کرد و جدی گفت: _بله بفرمایید؟ _------- _سلام علیکم. شما؟ _------- یک دفعه همچین سرش رو آورد بالا طرف من که صدای تیریک تیریک گردنش رو همه شنیدن. همونطور که به من خیره شده بود با تته پته جواب داد: _ب..ببخشید به جا نیاوردم. خوب هستید آقای وزیری؟ خانواده خوب هستن؟ واا؟ وزیری کیه دیگه؟ این چرا منو اینطوری نگاه میکنه؟ همه ساکت بودن و به لبهای علی خیره شده بودن که بعد از جواب همون وزیری گفت: _این چه حرفیه حاج‌آقا.. امری داشتید؟ _-------- یک دفعه کل صورتش رو خوشحالی پوشوند و چشم هاش شروع کردن به برق زدن و با خوشحالی عجیبی گفت: _خیلی لطف کردید! چشم من به خانواده ابلاغ می کنم انشاالله خدمت میرسیم.. این لطف تون رو فراموش نمیکنم.. امری ندارید؟ _-------- _خدا نگهدارتون! گوشی رو قطع کرد و توی مشتش فشار داد و هنوز خیره به من نگاه میکرد. از علی بعید بود اینطوری نگاه کردن.. با تعجب گفتم: _چیه خو؟ _نوکرتم به مولا آبجی! تا عمر دارم مدیونتم!! داشتم با تعجب نگاهش می کردم که بنیامین زد توی بازوش و با اخم گفت: _لازم نکرده من خودم نوکر زنم هستم. تو بگو کی پشت خط بود دقمون دادی؟ همه از جمله اولش خندیدن. حالا این چه از آب گل آلود ماهی هم میگیره.. اصلاً این پسر خلق شده برای لرزوندن دل بی صاحاب من.. علی لبخندی زد و گفت: _پدر ریحانه بود. ریحانه کیه دیگه؟ ریحانه... وای ریحانه!! مثل جت سرجام پریدم و با شوک گفتم: _خب چی گفت؟ ها؟ بچه ها که هیچ کدوم در جریان نبودن با تعجب به ما نگاه می کردن.. بنیامین هم که معلوم بود فضولی بهش فشار آورده با اخم گفت: _بابا یکی به ما هم بگه چه خبره!! آرمیا و هامین که دیدن چیزی از حرف هامون نمی فهمن دست دخترا رو گرفتن و رفتن. سینا هم هندزفری رو گذاشت توی گوشش و رفت قدم بزنه... نویسنده: یاس🌱