حدود یک ماه طول کشید تا بتونم با هزار تا ترفند و افسردگی و مریضی راضیشون کنم بیارمت پیش خودم قبول کردن اون روزی که که قرار بود بیایم دنبالت انگار همه چی فرق داشت قشنگ تر بود بهترین لباسم و بهترین ادکلنم زدم کلی به خودم رسیدم ولی وقتی رسیدیم اونجا همه چی روی سرم خراب شد تو نبودی پرورشگاهت عوض کرده بودن و قانون بهشون اجازه نمی داد آدرسش و بگن مامان بابا خیلی دنبالت گشتن خیلی پرورشگاه ها ولی تو نبودی یک سال تمام دنبالت گشتم ولی تو نبودی همه چی خراب شده بود واسم زندگی دیگه برام معنی نداشت اما یه روز تصمیم گرفتم زندگی کنم اونم چه زندگی همش کار کار کار سر خودم و گرم کردم که به هیچی فکر نکنم به هیچی به جز تو هرسال فقط یه آروز داشتم اونم تو بودی آرزوی برآورده نشدنی من توی این همه سال هیچی به جز تو توی ذهنم نبود هیچی هرساله که میگذشت عشق اون دختر بچه 4ساله بیشتر میشد توی دلم ماجرای آشناییمون هم که روشنه وقتی دیدمت وقتی عاشقت شدم نمیشناختمت تو اولین دختری بودی که بعد از اون دختر بچه 4ساله دل منو برد این واسم خیلی ارزش مند بود تا اینکه شب تولد آسمان وقتی آوردمت خونه از چاک باز دامنت زخم پات و دیدم و با بهم ریختن کل وسایلت عکس دوتاییمون و پیدا کردم آوا نمی دونی چی به من گذشت اون شب نمی دونی از فکر اینکه تو این همه سال چقدر سختی کشیدی کار کردی تنها بودی آوا برای باز سوم شکستم از اون شب به خودم قول دادم بهترین زندگی و برات بسازم نه به خاطر اینکه تو سختی کشیدی یا هرچیز دیگه به خاطر اینکه عاشقتم تو کسی هستی که 2بار منو عاشق خودش کرده می دونی ینی چی؟ این کل ماجرا حالا تو دوتا انتخاب داری بین دوتا کسی که بی نهایت عاشقتن مهراد و بنیامین انتخاب با خودته .... اشک کل صورتم و پوشونده بود من چیکار کردم؟ چرا قضاوتش کردم از خودم بدم میومد خودم و انداختم توی بغلش و زدم زیر گریه اونم شونه هاشو می‌لرزید گریه می کرد ؟ آره گریه می کرد آروم گفتم : من فقط خودت و می خوام فقط خودتو.... نویسنده:یاس