دیدم هیچی نمی گه سرم و آوردم بالا دیدم خیلی موشکافانه یک ابروش و انداخته بالا و داره با یک لبخند کج نگاهم می کنه خیلی جدی گفتم : _ بله؟! مشکلی دارید؟! زد زیر خنده و گفت: _ کلا از رو نمی ری نه؟؟ خودمم خنده ام گرفته بود یک لبخند زدم با خنده گفت: _ اشکالی نداره منم خیلی زود صمیمی شدم همه می گن اخلاق گندی دارم و نباید زود با کسی صمیمی بشم اما خب نمیشه کاریش کرد... _ نه خب خوبه اما... _ اما و اگرش مهم نیست بازم ممنون بابت عذر خواهیت خیلی ارزش داشت.. خواستم چیزی بگم که دیدم خیره شده توی چشم هام یک ابروم و انداختم بالا با صدای ارومی گفت: _ چشم های صدرا خیلی خوشگله.. خیلی.. لبخندی زد و از آشپز خونه رفت بیرون...به مسیر رفته اش نگاه کردم.. الان غیر مستقیم گفت چشم های من قشنگه؟! یک لبخند کوچیک روی لب هام جا خوش کرد قشنگ تعریف کرد ازم بر عکس بقیه... یک دفعه چشم هام گرد شد اصلا غلط کرد تعریف کرد خودمم خنده ام گرفته بود.. کاش آرشام هیچ وقت نبود توی زندگیم اون داره خوشی می کنه و به عشقتون پشت پا زد اما من نمی تونم به عشقمون پشت پا بزنم اخم هام و کشیدم توی هم ولی سریع بازشون کردم حداقل امشب و به خاطر صدرا خوب باشم... رفتم بیرون و پیش عسل نازگل نشستم و صدرا رو ازش گرفتم و شروع کردم باهاش بازی کردن یک آهنگ شاد گذاشته بودن و همه داشتن باهم حرف می زدن مهمونی خوبی بود... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره....