ساعت حدودی 11بود که از سر گوشی بلند شدم اوه خیلی وقت بود اینطوری تو گوشی نچرخیده بودم لباسمو عوض کردمو رفتم پایین شلوغ شده بود و همه خدمه داشتن کارایی که بهشون محول شده بودو انجام میدادن رفتم آشپزخونه هامونو شایانو آنا داشتن صبحونه میخوردن سلام کردم جوابمو دادن نشستم صبحانه مو کامل خوردم... هامونو شایان رفتن دنبال کارا _ پناه میتونی بالا سر دخترا باشی تا آماده بشن؟ اگه مثل دفعه های قبلی باشن پدرمون درمیاد با تعجب روبه آنا گفتم: _ مگه چیکار میکردن دفعه های قبلی _ میشناسیشون که ممانعت میکنن دیگه.. _ باشه اوکیه _ لباس خودتم آنیل برات گرفته کم کم دیگه میارن برات به ابرومو دادم بالا و گفتم: _ آنیل برا همه از این کارا میکنه؟ _ نه خب شایدم به خاطر اینکه تاحالا شریک خانوم نداشته _ اگه خوشم نیاد چی؟ _ کسی نیست که از سلیقه اش راضی نباشه ولی بازم هرجور خودت میدونی من میرم بالا سر دخترا ببینم چیکار میکنن توام یکی دوساعت دیگه بیا اتاق گریم _ اتاق گریم کجاست؟ _ طبقه دوم بعد از سرویس بهداشتی یه اتاق درش نارنجیه _ باشه مرسی رفت بیرون... برام لباس خریده بود؟ شیطونه می‌گفت براش پس بفرستم تا دیگه بدون اینکه از آدم نظر بخواد از این کارا نکنه رفتم بالا تو اتاقم لباس دم در اتاقم روی دسته در آویزون بود برش داشتم و رفتم داخل بنفش بود انگار رنگ مورد علاقه آقا نویسنده:یاس ادامه داره....