یاس:
#رمان_آنلاین_کور_بمان
#قسمت_123
_ تو تمام این مدت تنها چیزی که اذیتم میکرد این بود که ندارمت و نمیدونم تو حال و روزت چطوریه هرچند بعد از اینکه اسمتو توی لیست اعدامی ها دیدم دیگه همه چی برام تموم شد دنیا تموم شد زندگی تموم شد همه چی تموم شد شدم یه مرده متحرک که هرروز صبح میرفت مطبشو آخر شب موقعی برمیگشت خونه که با قرص خواب بلافاصله وقتی سرش به بالشت برسه دیگه هیچی نفهمه ولی امروز که دیدمت فهمیدم انگار هیچی هم بر وفق مراد تو نبوده توی این مدت چشات... حمله قلبی ... م...موهات... لبخندت... پیش مشاور اومدنت...
سرمو انداختم پایین لبامو گاز میزدم که بغضم نشکنه میخواستم بگم از بلاهایی که بعد اون سرم اومد سرمو آوردم بالا و خیره شدم توی چشاش و شروع کردم به تعریف کردن:
_ از وقتی با اون حال برگشتم ایران دنبالت بودم هرجا فکرشو بکنی رفتم تا شاید یه سراغی ازت بگیرم ولی هیچ خبری ازت نبود تو تمام این مدت هامون کنارم بود بهم ابراز علاقه میکرد ولی تنها چیزی که برام مهم نبود اون بود روزی که اسمتو توی لیست اعدامی ها دیدم فقط هامون کنارم بود کنار گریه هام بود کنار دردام بود کنار سردردام بی خوابی هام کنار قرصای اعصابی که میخوردم فقط هامون بود بعد چند وقت گفتم شاید بتونم بهش اعتماد کنم و بذارم اونم به چیزی که میخواد برسه پیشنهاد ازدواجشو قبول کردم و...
همه رو براش تعریف کردم تا وقتی بچم سقط شد تا وقتی هیچی ازم نموند و به زور پانیذ اومدم تا شاید یه دکتری بتونه سرپام کنه
به شدت از جاش بلند شد جوری که صندلی با صدای بدی کشیده شد عقب یه دستشو مشت کرد و کوبید کف دست دیگه اش راه میرفت و زیر لب حرف میزد عصبانی بود خیلی عصبانی بود محکم دست میکشید توی موهاشو چند ثانیه بالا نگهشون میداشت و بعد ولشون میکرد
نویسنده:یاس
ادامه داره...